کاش دنیا رنگش مثل قلب من سفید بود یا که سبز ! من همان مسافر اعتدال ربیعی تردید و هجوم هستم ... و امروز فاتح از نبرد خویشتن با خویشتن به سوی تو دست دارز کرده ام .... ببین مرا ! به خاطر دیدنت تمام لحظه های سوختن درآتش خشم و بیداد تو را به جان خریده ام ! عشق در خانه چشمان من مثل یک اشک حلقه زده است و من پیوسته می پرسم : « خانه دوست کجاست ؟ ... »