اگر دبیر فیزیک بودم بهت ثابت می کردم سوی نگاهت از مرکز قلبم میگذره
اگردبیرشیمی بودم نام تو روتوی قلبم پخش می کردم تامحلولی از محبت شود
اگــر دبـیــر دینــی بــودم می دونستــم کـــه بعـد از خــدا تــو رو میپرستم
اگر دبیر جغرافیا بودم میدونستم خوش آب و هواترین منطقه آغوش توست
و اگر دبیر زبان بودم با زبان بی زبانی می گفتم
I LOVE YOU
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه خویش
خون سوزان لحظه های ترا
من / عشق
پاک یعنی
سرزمین لحظه
یعنی بیداد
عشق من
باختن عشق
جان یعنی
زندگی لیلی و
قمار مجنون
در عشق یعنی ... شدن
ساختن عشق
دل یعنی
کلبه وامق و
یعنی عذرا
عشق شدن
من عشق
فردای یعنی
کودک مسجد
یعنی الاقصی
عشق / من
عشق آمیختن افروختن
یعنی به هم عشق سوختن
چشمهای یکجا یعنی کردن
پر ز و غم دردهای گریه
خون/ درد بیشمار
عشق من
یعنی الاسرار
کلبه مخزن
اسرار
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ،دور
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد
مفهوم مرگ من
در راه سر فرازی تو
در کنار تو
مفهوم زندگیست
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو،همیشه با تو
برای تو زیستن است
خیلی دوستت دارم همیشه همه وقت
و این شعرمو فقط به تو تقدیم می کنم عزیزترینم:
"آن هم برای تو... "
من بوسه می زنم به روی جای پای تو هر چه شعر گفته ام همه اش برای تو
همه شب چو آهنگی خوش پیچد به گوش من/آن صدای مهربان آری آن صدای تو
میخواهم که به جز تو به کسی نبندم دل هیچ کس نمیگیرد در دل نام و جای تو
گفتم:"در خیال منی شبها که میخوابم امید بسته ام آری به عهدووفای تو
توآرزوی منی و من دوستت می دارم من همه ی زندگی ام باشد فدای تو"
گفتی:"قلب تو هم باید برای من باشد" قلبم که شکسته ولی...آن هم برای تو...
" قاصدک"
دیدمش امروز فهمیدم کنون او بجز من، من بجز او نیستم
(( قلب من ))
من از جنس احساسم برای تو بهشتی خواهم ساخت...
من عاجزانه میگویم که به عشق تو نیازمندم....
من هنوز به بارگاهی نرسیده ام
که عشق ببخشم و جانم عشق طلب نکند......
*من تو را دوست دارم و از قلب سرخ تو*
* به قلب آبی آسمان میرسم*
(( کاش قلبامون ساده بودند و کاش ....))
زیر نگاه خورشید ، نمونده سایه بونی
جاده پر از سکوته ، نداره همزبونی
شبا کدوم ستاره ، می شه چراغ راهش
بگو کدوم منتظر، نشسته چشم به راهش
شب تار جدایی هوای گریه دارم به کجا امشب ای دل از این غم سر برآیم به گلستان وزیده نسیم آشنایی دلم از غم گرفته بهار من کجایی ................
خاطرت اید که ان شب
از جنگلها گذشتیم
بر تن سرد درختان
یادگاری می نوشتیم
با من اندوه جدایی
نمیدانی چه ها کرد
نفرین به دست سرنوشت
تو را از من جدا کرد
بی تو بر روی لبانم
بوسه پژمرده گشته
بی تو از این زندگانی
قلبم ازرده گشته
بی تو ای دنیای شادی
دلم دریا ی درد است
چون کبوترهای غمگین
نگاهم مات و سرد است
ای دلت دریاچه ی نور
گر دلم را شکستی
خاطراتم را به یاد ار
هر جا بی من نشستی
به بهشتی که در آنی
من نیز چون تو
خسته از دروغ دنیا
خسته از این همه نیرنگ
که در ذهن زمانه ست
عاشق پر زدنم
.....کاش مرا می بردی
تا که تنها نشوم
یا که تنها نشود
بیچاره غمم
تا که خالی نشود صحن دلم
از حضور آبی یک همدرد
کاش مرا می بردی
تکه ای قلبم را با تو قسمت می کنم
شاید هیچ اثری بر این سرمای زمستانی نداشته باشد
اما...
برای لحظه ای می توانی
گرمای عشق واقعی را
در دستانت حس کنی!!!
یه نگاه غمناک میبینم .... اونقدر پره که توش گم میشم .....
یه نگاه بغض آلود نم دار می بینه که نمیتونه این همه غم رو تو نگاش تحمل کنه ...
دو نگاهی که برای هم سکوت می کنن ......
دو نگاهی که تو خودشون می ریزن .....
دو نگاهی که میشکنن ......
/ برای تو که بدانی نگاهم به نگاهت نگران است ./