این روزا که میگذرد احساس می کنم
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
سرک می کشم ولی نیست......
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
را ببینند.....