تقدیم.....

 To My Friends
تقدیم به تمام دوستانم
 
   
 
 
 
 
If you should die
before me, ask if you
could bring a friend.

--  Stone Temple Pilots
اگر تو خواستی قبل از من بمیری
 بهم بگو که می خوای یه دوست رو هم همراه خودت ببری یا نه .
If you live to be a hundred,
I want to live to be
a hundred minus one day,
so I never have to live
without you.

--  Winnie the Pooh
اگر می خوای صد سال زندگی کنی
من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم
چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم.
 
 
 
 
True friendship is
like sound health;
the value of it is
seldom known
until it is lost.

--  Charles Caleb Colton
دوستی واقعی مثل سلامتی هست
ارزش اون رو معمولا تا وقتی که از دستش بدیم نمی دونیم.
A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out.

یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد
که تموم دنیا از پیشت رفتن.
 
 
 
 
Don't
walk in front of me,
I may not follow.
Don't walk behind me,
I may not lead.
Walk beside me and
be my friend.
-- Albert Camus
جلوی من قدم بر ندار،
شاید نتونم دنبالت بیام.
پشت سرم راه نرو،
شاید نتونم رهرو خوبی باشم.
کنارم راه بیا و دوستم باش.
Friends are God's way of taking care of us.
 
دوستان، روش خدا برای محافظت از ما هستن.
 
 
Friendship is one mind
in two bodies.
--  Mencius


دوستی یعنی یک روح در دو بدن .
I'll lean on you and
you lean on me and
we'll be okay

--  Dave Matthews
من به تو تکیه می کنم و تو به من
و اونوقت همه چیزمون مرتبه.
 
 
If all my friends were
to jump off a bridge,
I wouldn't jump with them,
I'd be at the bottom to
catch them.
اگر تمام دوستام بخوان از یه پل رد بشن،
من با اونا عبور نخواهم کرد،
بلکه اون طرف پل خواهم بود برای کمک به اونا.
Everyone hears
what you say.
Friends listen to
what you say.
Best friends
listen to what you don't
say.
هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه.
ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن.
اما بهترین دوستان
حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون.
My father always used
to say that when you die,
if you've got five real friends,
then you've had a great life.;

--  Lee Iacocca
پدرم همیشه بهم می گه موقع مردن ،
اگر پنج تا دوست واقعی داشته باشی ،
اونوقت هست که زندگی بزرگی داشتی.
 
Hold a true friend with both your hands.;

--  Nigerian Proverb

یک دوست واقعی رو دو دستی بچسب.
   
   
A friend is someone who knows
the song in your heart
and can sing it back to you
when you have forgotten
the words.;

--  Unknown
یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه
و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی
اونا رو واسه ات بخونه.
   
   
   

تو هم مثل اونایی.......

ــــــــــــــــــــــــــــ

تو هم مثل اونایی
ــــــــــــــــــــــــــــ
یه سلام خیلی کم رنگ یعنی هر چی غیر اشتی
نمی شد اول می گفتی یه کمم دوسم نداشتی؟
 
حال تو ، نه ،نمی پرسم، مطمئنم خوبه حالت
هر جا هستی خوبی و خوش ، خیلی راحته خیالت
 
احتمال داره یه وقتا یه کمی دلت بگیره
خب برو سراغ اون کس که دلت پیشش اسیره
 
شایدم دوست داشته باشی هنوزم بری تو بارون
فقط این یه فرق و کرده این دفه با من نه، با اون
 
می دونم کسی رو داری واسه ی گفتن حرفات
بعدشم قرار و عکس و دیدن و وقت ملاقات
 
یکی هست که جای من ، تو پای صحبتش می شینی
نمی دونم راه دوره یا راحت اونو می بینی
 
زیادم فرقی نداره اصل اینه که بی وفایی
نمی خوام چیزی بدونم حتی اینکه تو کجایی
 
تو همین اخر پاییز یه شبی تا صبح نشستم
دیدم این دل دیوونه دوباره کار داده دستم
 
آینه رو رفتم اوردم ، با تو روبروم گذاشتم
تلخه اما باورش کن، من دیگه دوست نداشتم
 
اولش خاطره ها رو خیلی با حوصله گشتم
چون چیزی پیدا نکردم یه جوری ازت گذشتم
 
چون تو هم مثل اونایی تازه اینکه اولاشه
چرا اون کسی که می خوام نباید تو دنیا باشه
 
می دونم حرف و دلیلات واسه ی جواب زیاده
کلی خستگی و کلی اتفاق فوق العاده
 
اما هر چی بنویسی بدون اون جواب من نیس
به حساب هر کسی خوب باشه، به حساب من نیس
 
مهم اینه که نمیشه عاشقی از روی اجبار
باز میشی مثل بقیه قصه ی همیشه تکرار
 
از تو کمتر گله دارم ، از خودم دارم شکایت
نتونس بگذره با تو از رو مرز بی نهایت
 
دوباره رفتم تو فکر لیلی و سراغ مجنون
هر چی زود بیاد به دستت ، زود میره از پیشت اسون
 
تو طلوع زرد خورشید راس راسی فکرامو کردم
قول دادم تو جاده ی عشق دیگه هرگز برنگردم
 
اون کسی که من می خوامش یا فرشتس یا ستارست
جنس بغضش از مه و از تیکه های ابر پارست
 
توی رویاهاش همیشه من می مونم می درخشم
تو که اینجوری نبودی چه جوری تو رو ببخشم
 
شایدم کاری نکردی ، ساقه ی من شکنندس
اینکه با سرما نسازه تقصیر خود پرندس
 
ما قرار نبود که هرگز واسه هم سد بسازیم
با کارا و رفتارامون خاطرات بد بسازیم
 
پس من واسه همیشه میرم از فکر تو بیرون
توی جنگل، یا که صحرا، دیدی رفتم پیش مجنون
 
تقصیر تو که نبوده ، من به دردت نمی خوردم
تو رو هم مثل بقیه ، دس سرنوشت سپردم
 
نشونی نمی نویسم تو همون کوچه و شهرم
جوابم ازت نمی خوام چونکه دیگه با تو قهرم
 
تو خیال کن از تو دورم، یه جایی اون ور دنیا
اخرای فصل پاییز ، نزدیکای شب یــــلـــــــــدا

یخ .........

قلبم یخ کرده ... مغزم قفل کرده .... چیزی که دلم بخواد
و در موردش بنویسم گم شده
.... از عشق بگم .... از انتظار... از درد جدایی ....
از نارفیقی ... از بی وفایی ....
نمی دونم .... نمی دونم ... هیچ کدوم از اینا ارومم نمی کنه ..
دیگه هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره ....
اصلا چه فایده داشت
این نوشتنها و گفتن ها .. اینهمه از عشق و دوستی ، نوشتم چی شد
به کجا رسیدم ..... اونی که باید می فهمید، نفهمید .....
اونی که باید رسم وفا یاد می گرفت
نگرفت .... دیگه به هیچی اعتماد ندارم .....
تمام کتابهای شعرمو زیر و رو کردم ..... هیچ کدومش
نمی تونن حال دلمو بگه ....
تمام باورامو ازم گرفت .... وقتی صفحه های
تقویمم رو ورق می زنم...
وقتی بارون میاد ..
وقتی برف می یاد .... وقتی ساعت 8 صبح می شه ...
وقتی .... تمام خاطره ها مثل فیلم جلو چشمام به حرکت در می یاد ...
چقدر عذاب اوره
که بخوای برای کسی یار باشی همدم باشی از
همه مهمتر رفیق باشی ... اما
اون به جای همه اینا تو رو بشکنه ... خوردت کنه....
دیگه چی برات می مونه که
بخوای از اون بنویسی ... دلم می خواد برم ...
برم یه سفر دور و دراز ... جایی که دیگه هیچکسی دلمو نشکونه ....
دیگه با قلبم،احساسم و باورام بازی نکنه ...
جایی که ادمهاش معرفت داشته باشن ...
جایی که قدر همو بدونن ...
یه ناکجاآباد
 
نکته.
 بنویسید روی قبرم (زنده بودن را برای زندگی دوست داشتم نه زندگی را برای زنده بودن)

تو.......

تو نبودی و من با عشق نا آشنا بودم....
تو نبودی و در نهان جانه دلم جایت خالی بود.......
تو نبودی و باز به تو وفادار بودم........
تو نبودی و جز تو هیچ کس را به حریم قلبم راه ندادم......
و تو آمدی.از دوردستها......
از سرزمین عشق......
تو مرا با عشق آشنا کردی.....
با تو تا عرش دوست داشتن سفر کردم........
تو مفهوم عاشق  بودن را به من آموختی..........
با تو کامل شدم.......
با تو بزرگ شدم......
با تو الفبای عشق را اموختم.......
ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......
به تو و کلبه عاشمان بالیدم.......
تو نیمه گمشده ام شدی........
حال که اینچنین شیفته توام باش تا در کنارت آرامش بیابم....
حتی برای لحظه ای از من جدا نشو......
بدون تو دستم سرد است........
بدون تو آغوشم تهی و لبریز درد است......
به حرمت عشقمان...
به حرمت لحظات زیبایمان..........
مرو که بی تو من هیچم.......
بمان با من.....
بدان که تا ابد نام تو بر قلبم حک شده........
بدان که عشقمان همیشه پاک خواهد ماند.............
به وفایم ایمان داشته باش...............
تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه عشق را

من......

 
  
 

 من به خودم رسیده ام ....
 به یک باور بیست و پنج ساله ی گنگ مبهم
 و هنوز هم خودم را پیدا نکرده ام
 و نمی دانم که اصلا چرا هستم و چرا باید باشم !!!
 ( بیست و پنج سال از این اتفاق می گذره و من هنوز هم درک نکردم که چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگی ست !!!)
 من خودم را می بینم که هر روز مثل دیروز از خواب بیدار می شود و تمام کارهای تکراری دیروز را انجام می دهد
 مثل یک رباط یا یک عروسک کوکی ....
 من خودم را می بینم که هر روز در جستجوی چیز تازه ایست و نمی داند که آن چیست فقط می گردد و پیدا نمی کند و باز هم می گردد و می گردد اما.....
 من خودم را می بینم و دلم را که هر روز با من قهر می کند و هر وقت هم فرصت پیدا می کند مدام بهانه می گیرد و بیقراری می کند و هنوز هم نمی دانم که حرف حسابش چیست!!!
 من خودم را می بینم که گاهی احساس می کند به آخر خط رسیده و مرگ را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد و گاهی آنقدر شاد است که قلبش مثل قلب یک گنجشک می زند و دلش می خواهد که زمان بایستد وحرکت نکند ...
 من خودم را می بینم ... خودم را و تمام صفات خوب و بدم را....
 و گاهی تصویر مبهمی از پیری و مرگم را می بینم و تصویری از سنگ قبرم و قطره اشکی را که ممکن است برای من و به خاطر من از گونه ای به زمین بچکد ....
 و حال من به یک باور بیست و سه ساله از خودم رسیده ام
 و بعد هراسان می شوم که من که هستم چه هستم و چرا باید باشم و اصلا به کجا باید برسم ؟؟؟
 احساس می کنم که خودم را گم کرده ام ....
 آه من گم شده ام در این باور بیست وپنج ساله ام ...
.

۱۰۰ نکته.......

. برای گفتن سلام به دوست قدیمی خود تلفن کنید.
2- برای یک غریبه در را باز نگه دارید.
3- شخصی را به ناهار دعوت کنید.
4- از شخصی در هنگام حضورش تعریف و ستایش کنید.
5- نظر همکارتان را راجع به پروژه ای (طرحی) بپرسید.
6- با خود بیسکویت و شیرینی سرکار ببرید.
7- بگذارید افرادی هنگام ساعات ازدحام ترافیک عبور کنند.
8- برای گارسون (مردوزن) یک انعام بزرگ در نظر بگیرید.
9- به صندوقدار بگویید: روز خوب و دلپذیری داشته باشید.
10- به پدر و مادرتان تلفن کنید.
11- بگذارید افراد بدانند شما دل تنگشان می شوید.
12- شخصی را به سینما مهمان کنید.
13- بگذارید شخصی بداند که شما واقعا از ایشان ممنون هستید.(قدردانی می کنید.)
14- از یک مرکز بازنشستگی دیدن کنید.
15- بچه ای را به باغ وحش ببرید.
16- بنزین ماشین همسرتان را پر کنید(تکمیل کنید)
17- افراد را با یک هدیه کوچک شگفت زده کنید.
18- یک یادداشت «متشکرم» برای نظافتچی محل کارتان بگذارید.
19- برای یکی از اقوام دورتان نامه بنویسید.
20- به افراد بگویید شما چند روز پیش به فکر آن ها بودید.( به آن ها فکر می کردید.)
21- قبل از اینکه زمان تمام شود(سپری شود) یک سکه ی ده سنتی در کنتور پارکینگ یک غریبه قرار دهید.
22- برای یک همسایه کیک بپزید.
23- برای افراد سرکارشان گل بفرستید.
24- دوستی را به صرف چایی دعوت کنید.
25- کتاب خوبی را به دیگران معرفی کنید.
26- لباس هایی را به یک موسسه خیریه اهدا کنید.
27- به افراد پا به سن گذاشته پیشنهاد کنید که آن ها را تا هر جا که نیاز دارند برسانید.
28- خریدهایتان در پیشخوان را خود در کیسه بگذارید.
29- خون بدهید.
30- به دوستی که واقعاً مشغول است یا فقط به استراحت نیاز دارد یک پرستار بچه رایگان پیشنهاد کنید.
31- به همسایه تان در جمع آوری برگ ها و یا پارو کردن برف کمک کنید.
32- صندلی را هنگامی که جای خالی دیگری وجود ندارد به افراد تعاریف کنید.
33- به افراد کمک کنید تا بار سنگین را ببرند.
34- خواهش کنید که یک مدیر انبار را ببینید و در مورد سودمندی سرویس های بزرگ نظر بدهید.
35- نوبت خود را در مغازه ی بقالی به کسی بدهید که فقط مقدار کمی خرید داشته باشد.
36- بدون دلیل افراد خوانده تان را در آغوش بگیرید.
37- برای بچه ی داخل ماشین کناری تان دست تکان دهید.
38- یک یا داشت« متشکرم» برای دکتر خود بفرستید.
39- چیز های خوبی که شما در مورد دیگران می شنوید تکرار کنید.
40- لطیفه ای بر روی پیام گیر اشخاص بگذارید.
41- برای افراد یک امین و قابل اعتماد و مربی باشید.
42- قرضی را ببخشید.
43- دستگاه کپی را بعد از استفاده تان از آن، از کاغذ پر کنید.
44- به افراد دیگر بگویید شما به آن ها ایمان دارید.
45- در یک روز بارانی چتر خود را «با دیگران» تقسیم کنید.
46- به همسایه های جدیدتان با شاخه های گل یا یک نهال (گیاه) خوش آمد بگویید.
47- پیشنهاد کنید که مراقب خانه ی دوستان هنگامی که آن ها در سفرند،(دورند) باشید.
48- هنگامی که شما از مغازه بیرون می روید. از افراد بپرسید اگر لازم باشد وسایلی که خرید کرده اند، بردارید.
49- از بچه ای بخواهید بازی (شطرنج ) کند و به آن ها مهلت دهید تا برنده شوند.
50- از شخص پا به سن گذاشته ای بخواهید که در مورد روز های خوب پیری به شما بگوید.
51- در مدتی که هوا نامساعد(بد) است. یک پیک نیک داخل خانه را با خانواده ی خود برنامه ریزی کنید.
52- برای افراد یک ماهی طلایی(یا قرمز) و تنگ بخرید.
53- از آشپزی افراد تمجید کنید و مودبانه یک پرس مجدد بخواهید.
54- با شخصی که نخواسته است برقصید.
55- به افراد بگویید شما ، آن ها را در نماز و دعای خود ذکر می کنید.
56- لباس های کودکان را هنگامی که آن ها برای بچه تان کوچک شده ، به خانواده دیگری بدهید.
57- سبزیجات اضافی باغچه تان را به همه ی همسایگی تان عرضه کنید.
58- به همسرتان تلفن کنید فقط برای آن که بگویید:"دوستت دارم."
59- به شخصی که به رنگین کمان یا غروب خورشید زیبا توجه دارد-هنگام مشاهده ی این پدیده ها تلفن کنید.
60- شخصی را برای رفتن به بولینگ دعوت کنید.
61- ___________
62- از افراد در مورد فرزندانشان بپرسید.
63- به افراد بگویید شما چه صفتی را بیشتر در مورد آن ها دوست دارید.
64- برف روی ماشین کناری تان را پاک کنید.
65- گاری مخصوص خریدتان را به جلو فروشگاه برگردانید.
66- رویای افراد را چه بزرگ، چه کوچک تشویق کنید.
67- هزینه ی فنجان قهوه ی غریبه ای را بدون این که خودشان بفهمند، بپردازید.
68- نامه ی عاشقانه ای را جایی که همسرتان آن را پیدا خواهد کرد، بگذارید.
69- از افراد پا به سن در مورد نصیحت هایشان بپرسید.
70- به افراد پیشنهاد کنید هنگامی که آن ها نیستند از حیوان خانگی شان مراقبت کنید.
71- به یک کودک بگویید شما به او افتخار می کنید.
72- شخص بیماری را ملاقات کنید یا برای آن ها یک جعبه مراقبت (کمک های اولیه) بفرستید.
73- به برنامه ی یک برادر یا خواهر بزرگتر ملحق شوید.
74- تکه ای شیرینی بر روی میز همکارتان بگذارید.
75- کودکتان را به هنگام بعد از ظهر با خود سرکار ببرید.
76- به افراد یک نسخه ی کپی از موزیک مورد علاقه شان بدهید.
77- اطلاعاتی در مورد موضوعی که دوستتان به آن علاقه مند است، ایمیل کنید.
78- به افراد یک کادو خانگی بدهید.
79- برای افراد شعر بنویسید.
80- مقداری کلوچه (کیک) برای اداره ی آتش نشانی یا پلیس محلی تان ، بپزید.
81- یک نظافت کاری همگانی در حوالی خود، را برنامه ریزی کنید و بعد از آن کباب بریانی داشته باشید.
82- به یک کودک در ساختن قفس پرنده یا طرح مشابه دیگری ، کمک کنید.
83- به اشخاص پیر رسیدگی کنید فقط برای اینکه ببینید آن ها صحیح و سالم هستند.
84- پس از اینکه شما در خانه ی شخصی بیشتر غذا بخورید، دستورالعمل آن را بخواهید.
85- شخصاً به کارمند تازه استخدام شده به کار، خوش آمد بگویید و پیشنهاد بدهید که برای ناهار او را با خود ببرید.
86- در صورتی که در اتومبیل هستید از افراد بخواهید که کمربندشان را ببندند. زیرا آن ها برای شما مهم هستند.
87- بگذارید دیگران آخرین برش کیک یا پیتزا را بخورند.
88- توقف کنید و از دکه ی نیموناد فروشی بچه ای، نوشیدنی بخرید.
89- افراد را هنگامی که عذر خواهی کردند ببخشید.
90- زمانی که شما تقریباً قصد ترک مرکز خرید را دارید برای شخصی که فضای پارک اتوموبیل را جستجو می کند، دست تکان دهید.
91- یک کپی از عکسی قدیمی را برای دوست دوران کودکی خود بفرستید.
92- یک پاینت(پیاله) از بستنی مورد علاقه ی همسرتان را با یک پا پیون بر روی آن در فریزر بگذارید.
93- کار عادی خانگی را که معمولاً شخص دیگری در خانواده انجام می دهد، انجام دهید.
94- هنگامی که افراد خبرهای خودشان را به شما می گویند، به طور ویژه خوشحال شوید.
95- از نقش همکارتان بر روی یک پروژه ی موفق تمجید و ستایش کنید.
96- به همسرتان در آخر روز بدون مقدمه مالش بدهید.(مشت و مال کنید.)
97- صبحانه ی اعضای خانواده تان را به اتاق خوابشان ببرید.
98- اگر افراد وزن کم کرده اند(لاغر شدهاند) از آن ها بپرسید.(بپرسید که آیا آن ها لاغر شده اند؟)
99- به افتخار افراد یک بخشش به مو سسه ی خیریه را باعث شوید.
100- با یک بچه به توب بازی بروید.

باگوان......

Taranehha groups
(باگوان یعنی خداگونه/ مردخدا)

 

باگوان عزیز:

این درختان چه دارند که چنین احساس های کهنی را در من برمی انگیزند؟
 آنان چه موجودات ساکت و ساکنی هستند!
به نظر می رسد آن ها شرافتی را حمل می کنند که نتیجه ی شناخت ابدیت است و آن ها
 نماینده ی چیزی هستند که من باید بدانم و یا وقتی می دانسته ام. شکل آن ها فقط زیبا و شکیل نیست،
 آن ها چنان اغواگر و چنان جذاب هستند که بیانگر چیزی بی شکل هستند که من حتی احساس می کنم
 نیاز ندارم درکش کنم، بلکه مشتاقم در آن دربرگرفته شوم.
غریزه این است که به سمتشان بروم و ارتباط پیدا کنم، ولی درآغوش گرفتن یا لمس درخت به نظر نمی آید که نکته ی اصلی باشد. و می دانم که بیشتر اوقات، شما را همچون یک درخت احساس کرده ام،
 زیرا که همان کیفیت ها را دارید.
آیا درختان سعی می کنند چیزی به ما بگویند؟

 

در

جهان هستی همه چیز سعی دارد چیزی به تو بگوید __ نه فقط درختان. کوهستان ها، اقیانوس، رودخانه ها، آسمان، ابرها ___ همه به تو چیزی می گویند. به تو می گویند که جهان هستی ابدی است،
که شکل ها عوض می شوند، ولی عصاره همیشه باقی است. بنابراین با شکل ها هویت نگیر،
با عصاره تنظیم شو.
بدن تو شکل تو است. ذهن تو، شکل تو است. واقعیت وجود تو ورای این دو است.
و آن واقعیت، همه چیز دارد.
این جهان هستی در برابر آن واقعیت درونی تو فقیر است. درخت چیزهای بسیار دارد، کوهستان چیزهای بسیاری دارد، ولی واقعیت درونی تو تمام آن ها را، به اضافه plus، دارد.
و این نکته ی اضافی، هشیاریawareness  است.
درخت وجود دارد، ولی از اینکه هست هشیار نیست. و تاوقتی که هشیار نشوی که هستی، فقط یک درخت متحرک هستی: تکامل نیافته ای. تکامل، از طریق انسانیت می کوشد تا به قله ی غایی معرفتconsciousness  دست بیابد.
چند نفری رسیده اند، وجود آنان گواه کافی است که همه می توانند برسند __ فقط قدری تلاش، فقط قدری صداقت، قدری جست و جو. همه چیز به تو می گویند که طریقی که تو زندگی می کنی کافی نیست، کارهایی که می کنی همه اش نیست. زندگی معمولی تو فقط سطحی است، زندگی واقعی تو،

در بیشتر موارد دست نخورده باقی می ماند.

مردم به دنیا می آیند، زندگی می کنند و می میرند __ و بدون اینکه بدانند کیستند.

تمامی هستی ساکت است. اگر تو نیز بتوانی ساکت باشی، این معرفت درونی را خواهی شناخت،

و با شناخت این،
زندگی یک خوشی می شود، یک شادمانی لحظه به لحظه، یک جشن نور بی وقفه.

و آنوقت درختان به تو حسودیشان خواهد شد، به جای اینکه تو به آن ها حسودی کنی __ زیرا تو می توانی گل های معرفت شکوفه دهی. آن درخت ها بسیار فقیر هستند، خیلی در عقب راه هستند.

آن ها نیز مسافر هستند، روزی آن ها نیز به جایی می رسند که تو اکنون هستی.

تو می بایست یک روز، آن ها بوده باشی.

گوتام بودا از زندگانی های پیشین خودش داستان های زیادی نقل کرده است. یکی از داستان های او این است که زمانی یک فیل بود و یک شب در میان شب آتش سوزی بزرگی در جنگل رخ داد. آتش چنان وحشی و باد چنان قوی بود که تمام حیوانات جنگل شروع به فرار کردند، ولی راه فراری پیدا نمی کردند.

فیل از دویدن خسته شده بود و زیر درختی ایستاد تا اطراف را ببیند و راه فراری پیدا کند. درست همانطور که می خواست حرکت کند __ یک پایش را به هوا بلند کرده بود که یک حیوان کوچک رفت و زیر پای او نشست. پای او بزرگ بود و آن حیوان کوچک شاید فکر کرده بوده که جای مناسبی برای سایه گرفتن است. ولی فیل دچار مشکل شد: اگر پایش را برزمین

می گذاشت، آن حیوان می مرد و اگر پایش را زمین نمی گذاشت، خودش می میرد __ زیرا آتش به سمت او می آمد.

ولی بودا گفت که آن فیل تصمیم گرفت که مهم نیست: "یک روز، فرد باید بمیرد.

من نباید این فرصت را ازدست بدهم.

اگر بتوانم یک زندگی را نجات دهم.... تا وقتی زنده ام از این موجود محافظت می کنم."

ایستادن در آن وضعیت برای مدت طولانی دشوار بود. فیل به پهلو و به طرفی افتاد که

آتش به آنجا می آمد.

او سوخت و مرد. ولی تصمیم او برای نجات یک زندگی، احترام او به مخلوقی کوچک،

سبب شد تا در زندگانی بعدی اش در کالبد انسانی زاده شود.

ما حرکت می کنیم، آن درختان نیز همچنین حرکت می کنند. بستگی به این دارد که ما چه می کنیم،

بستگی به این دارد که ما با چه معرفتی زندگی می کنیم، این چیزی است که ما را به گامی بالاتر می برد.

لذت بردن از درختان، لذت بردن از تمام جهان هستی قشتگ است، ولی به یاد بسپار:

هم اکنون تو در والاترین اوج هستی __ و کار اصلی تو این است که این فرصت انسان بودن را

از دست ندهی، بلکه مرکز وجود خویشتن را بیابی.

این یافتن تو را بخشی از روح کیهانی می کند، آنوقت نیازی به هیچ شکل دیگر نداری.

و داشتن یک هستی بدون شکل، بزرگترین آزادی است. حتی بدن نیز یک زندان است، ذهن یک زندان است.

وقتی که معرفت خالص شدی، با کل یکی شدی، آزادی تو تمام است __ و هدف این است.

 

انتقال چراغ/ فصل نه

سی می 1986 ، عصر

با عصاره تنظیم شو

 

سلام.....

Hand-made Ivory Beaded Lily
 

سلام به همه دوستان.

دستم را تو بگیر

 گفتی: (( سفر به دیار عشق پایانی ندارد. این راه را بازگشتی نیست...)) و من از تو طلب

 کردم  (( راه را نشانم بده)) تو خوب میدانستی که من هنوز در خانه شروع مانده ام. من رفتن را آموختم. اما آغاز را از یاد بردم.

 سپید را آموختم اما سیاه را از یاد نبردم. فریاد را آموختم اما از سرزنش نا محرمان ترسیدم. در آسمان بی ستاره ام چه زیبا

 درخشیدی. اما من به زمین خیره ماندم. پناهم شدی. ناجی مهربانم شدی. اما من چشم به راه همسفر ماندم.

 صبر را نشانم دادی و بر صحن تاریک قلبم چه پر نور و سوزنده تابیدی. اما من درپی روزنه امید میگشتم. راه را نشانم دادی.

 من پی چاه رفتم. فانوس راهم شدی اما من در انتظار روز نشستم. مقصد و مقصود راهم شدی و من بر نعمتهای بی دریغت خط فراموشی کشیدم.

 خدایا امروز منم که در خانه شروع خسته از راهی دراز وا مانده ام با کوله باری از وحشت با دستانی بی رمق و لرزان. با چشمانی پر از غم  و با قلبی سرشار از حسرت. چه کنم در این کوره راه بی فانوس؟ دستم را بگیر.

 منتظر نظراتتون هستم .  

 

 

شغل قبلی

شهرت

نام شخصیت

نقاش پوستر

دیکتاتور آلمان

آدولف هیتلر

منشی اداره ثبت

فیزیکدان

انیشتن

راننده کامیون

خواننده

الویس پریسلی

آشپز

صدراعظم ناصرالدین شاه

امیرکبیر

گاوچران

نویسنده

او هنری

مانکن لباس مردانه

رئیس جمهور آمریکا

جرالدفورد

ملوان

انقلابی ایتالیایی

جوزپه گاریبالدی

بادام کار

رئیس جمهور آمریکا

جیمی کارتر

هنرپیشه سینما

رئیس جمهور آمریکا

رونالد ریگان

بنا و راننده کامیون

هنرپیشه سینما

شون کانری

چوب بر

هنرپیشه سینما

کلارک گیبل

نقاش ساختمان

نویسنده

ویلیام فالکنر

وکیل دادگستری

رهبر فقید هند

گاندی

کشاورز

اولین رئیس جمهور آمریکا

جرج واشنگتن

پوستین دوز

موسس سلسله افشاریه

نادرشاه افشار

رویگر

سرسلسله صفاریان

یعقوب لیث

ساربان

سرسلسله امرای سامانی

امیر اسماعیل سامانی

غلام زر خرید

سرسلسله غزنویان

آلپتکین

کارگر کشاورز

شاعر مشهور ایران

فرخی سیستانی

شبانی/ تجارت

پیامبر بزرگ اسلام

حضرت محمد(ص)

نجار

پیامبر بزرگ مسیحیت

حضرت عیسی (ع)

چوپان

پیامبر بزرگوار یهود

حضرت موسی (ع)

روزنامه نویس

دیکتاتور ایتالیا

موسولینی

نقاش

مخترع آمریکایی

ساموئل مورس

کارگر کشتی

نویسنده آمریکایی

جک لندن

وکیل دادگستری

رئیس جمهور آمریکا

ریچارد نیکسون

هیزم شکن

رئیس جمهور آمریکا

آبراهام لینکلن

منشی

نویسنده انگلیسی

چارلز دیکنز

هنرپیشه

نویسنده بزرگ فرانسوی

مولی

شاگرد بزاز

نویسنده بزرگ انگلیسی

هربرت جرج ولز

خبرنگار

نویسنده بزرگ آمریکایی

ارنست همینگوی

هنرپیشه سیار

نویسنده بزرگ انگلیسی

ویلیام شکسپیر

دانشجوی حقوق

رئیس جمهور کوبا

فیدل کاسترو

کشیش

صدر اعظم معروف فرانسه

کاردینال ریشیلو

افسر توپخانه

امپراطور فرانسه

ناپلئون بناپارت

تیر انداز سپاه نادر شاه

موسس سلسله زندیه

کریم خان زند

ساعت ساز

کارخانه دار آمریکایی

هانری فورد

تلگرافچی

مخترع بزرگ آمریکایی

توماس ادیسون

کارگر کارخانه

بنیانگذار جایزه نوبل

آلفرد نوبل

پادوی مغازه

مخترع سینمای انیمشن

والت دیزنی

سنگ تراش

نقاش مجسمه ساز ایتالیایی

میکلانژ

تهیه و تنظیم :فرج اورنگ 

سلطان قلب.....

بنبنام سلطان قلبم بنام عشق بنام تو
 
دستان مرا بگیر
       
     حسرت نمی گذارد تو را فراموشت کنم و عشق مانع ایست قلبی
 
و
 
تنها نگاه تو می تواند مانع از این مرگ شود
 
دوستت دارم
 
و
 
می خواهم در کنار من بمانی
 
بگذار این حسرت به واقعیتی تبدیل شود
 
و
 
در کنارت بودن را احساس کنم
 
ای کاش می توانستی دیدگان شسته شده از اشک مرا ببینی
 
و
 
دستان مرا در حالی که تو را نشانه رفته اند
 
و
 
تنها با صدای قلب تو خو گرفته اند را احساس کنی
 
لحظه لحظه های تنهایی من با تو و به یاد تو پر می شود
 
و
 
بدان تنها تو دلیل زنده بودنی
 
 
تقدیم به تنها عشق زندگیم که خودش و وجودش باعث پاکی قلبم شد
عاشق بی صدا

حکم......

 

به نام آنکه اگر حکم کند،همه محکومیم

 

حجم سرخ نگاه را چه کسی میداند


قدر قلب زمان را چه کسی میداند


آدمی رفت و گذری نکرد به آینده


حاجت دل شکستگان را چه کسی میداند


من و من های من به درک واصل شد


رمز من های نهان را چه کسی میداند


در این مردابهای بی نشانی


راه نورانی وبی مُهر وعیان را چه کسی میداند


منم و گرد و غباری به تنم


خان
ه عشق و صفا را چه کسی میداند


خسته و رنجور از بی راهة راه


منزل ساده دلان را چه کسی میداند


چه کسی میداند پرسشم دیگر چیست


شیش
ه عمر خزان را چه کسی میداند؟؟؟


انتظار.........

 

چشمانم را به انتظار رویا بسته ام...
باز هم سایه...
بارها این سایه را دیده ام!
او اما، از من در گریز است!
دلیلش را نمیدانم!
میکوشم خود تعبیرش کنم!
در میمانم،
چشمانم را بر هم میفشارم و منتظر رویا میمانم!!!
       nesyan!!
 
 
 
روح بزرگوار من دلگیرم از حجاب تو
شکل کدوم حقیقته چهره ی بی نقاب تو؟