عشق.....

تفاوت عاشق بودن و دوست داشتن کسی


1.هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید طپش قلب شما زیاد و هیجان زده خواهید شد اما هنگام دیدن کسی که دوستش دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید.
2.وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی هنگامیکه به کسی که دوستش دارید می نگرید لبخند خواهید زد
3.وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه را در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا دارید
4.شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید به مدت طولانی و مستقیم نگاه کنید اما می توانید در حالی که لبخند به لب دارید به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید
5.وقتی معشوقه شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد اما در هنگام دیدن گریستن فردی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او می کنید
6.شما میتوانید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید.چرا که اگر این کار را بکنید عشق همچنان قطره ای و همیشه در قلب شما باقی خواهد ماند.

////////////////////////////////////////

تنها....

 
تنها مانده ام Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
در کنار وسعتی انبوه از دل ها
تنها مانده ام
من تنهای تنها
ندانم کی چنین ظلمی به خود کردم
چرا باید شود تنها دل رسوا؟
 
 
 
قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق
و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت سادگیست !
Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
 
 
 
گریه درچشمان من طوفان غم دارد ولی Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
خنده برلب می زنم تا کس نداند راز من
 
 

nightalonegirlUpgrade your email with 1000's of emoticon icons

 

تو کیستی........

تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق ، سر گشته ، روی گردابم !
تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا ؟
تو را کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه
.چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .
که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته است
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است.

بره و گرگ ........


Solitude can be full of blessing,
because in the silence of the inner being, one finds God.
.تنهایی سرشار از موهبت است، زیرا در سکوت درون، خدا را خواهی یافت


بیا تا برات بگم آسمون سیاه شده
دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رؤیا ها قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ
که چه جور آشنا شدن توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی دید
بره از گرگ سیاه حرفای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد گفت شاید خواب می بینه
ولی دید جای دلش خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی
.که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی


خدایا آبروی من را به توانگری نگه دار
و شخصیت من را با تنگدستی از بین مبر
تا مبادا از روزی خواران تو روزی بخواهم
و از آفریده های بد کردار طلب مهربانی کنم
و در حالتی قرار گیرم
که به تعریف و تمجید کسی که به من چیزی داده بپردازم
و از کسی که مرا از امکاناتی منع کرده است بدگویی کنم

عاشقانه .......

 

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست
ای دلتنگ من و این بار نور ؟
هایهوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
 سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش  ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
 چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
 جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
 از طلب پا تا سرم ایثار شد
 این دگر من نیستم  ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
 ای مرا با شعور شعر آمیخته
 این همه آتش به شعرم ریخته
 چون تب عشقم چنین افروختی
 لا جرم شعرم به آتش سوختی

صدات.....

صدات آوازه بهاره خودت آهنگ نسیم
نفسات ترانه های لحظه های بی کسیم
حالا که پیش منی زنده شدم بهار بهار
شادیا صف کشیدن توی دلم هزار هزار
من یه خندتو به صد تا دنیا نمیدم
یه دقیقتو به صد هزار تا فردا نمیدم
طاقت دیدنه اشکاتو ندارم میدونی
اگه خوب نگاه کنی بغضو تو چشمام می خونی
 
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین منو عشق تو فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده
گفتی که باید بروم حوصله ای نیست
گفتی کمی فکر خودم باشم و آنوقت
جز عشق تو در خاطر من شعله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
 

عشق.....

میخوام از عشق یه دونه هدیه بیارم
بدمش به تو دیگه نری زیادم
میخوام از وفا برات جمله بسازم
آخه عمریه که من از اون بیزارم
میخوام از معرفت تو باز بخونم
بخونم تا زنده ام مدیون اونم
میخوام عشقت بشه باز فانوس راهم
آخه قایقم از عشق تو رو آبم
میخوام یک قصه بگم همه بدونن
یکی بود یکی نبود همه بخونن
توی زندگیم تو بودی قصه من
یکی بود یکی نبود تویی میدونن
میخوام از تو بکشم بارنگ مشکی
اخه هیچ وقت من ندیدم از تو عشقی
میخوام فریاد بزنم عاشقت هستم
چرا پر کشیدی از پیشم عزیزم
بشنو از عاشق دلشکسته اینبار
کرده نفرین عشقشو هزار هزار بار
خیلی وقته از خدا میخواد که یک بار
ببینت بگه بهت شدی تو یک خار
میخوام از خدا بخوام واسه همیشه
عاشقا کنار هم باشن همیشه
نکنه جدا دوتا عاشقو میشه؟
بمونن کنار هم خدا چی میش

تصویر.....

تصویرها درآینه ها نعره می کشند
ما را از چهار چوب تنهایی رها کنید
ما در جهان خویش آزاده بوده ایم
.
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید.
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
.
تک تک ستارگان همه با چشمهای تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
.
که ای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پس فریاد بوده ایم
.
غافل که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست که از نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ایم
.
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
.
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
.
نقشی دورن آینه سرد نیستم
اما هرآنچه هستم بی درد نیستم
.
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
.
اما من آن ستاره دورم که آب ها
خونابه های چشم مرا نوش میکنند

مدرسه عشق....

 
مدرسه عشق
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد- به گمانم –
کوچک و بعید
در پی سودا نیست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
 
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب ها خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز دلها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا کسی بعد از این
باز همواره نگوید : هرگز
و به آسانی همرنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل سبز
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
 
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

من.....

این روزا که میگذرد احساس می کنم
 
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
 
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
 
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
 
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
 
سرک می کشم ولی نیست......
 
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
 
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
 
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
 
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
 
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
 
را ببینند.....

 
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
 
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
 
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
 
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
 
 
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
 
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
 
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
 
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
 
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
 
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
 
 
 
در آخر از لطف همه ی دوستای مهربونم که متنامو با دقت 
 
 
 

به نام عشق....

به نام عشق و زندگی تو را انتخاب کردم
من از در خونه دل همه رو جواب کردم
گفتم برای چیدنت گلی از گلزار بهشت
دیگه به امید خدا میرم به سوی سرنوشت
زدم به قلب زندگی برای انتخاب یار
قرعه به نام تو زده سهم من و این روزگار
عاقبت یار دیگه خوب و بدش به دست توست
بذار که سربلند باشیم شکست من شکست توست
من دوست دارم را به تو راحت گفتم
گفتم ولی از روی صداقت گفتم
گاهی وقتی که می خوام به یاد تو گریه کنم
اشـــک بیکسی من گونه هامو می سوزونه
تا میاد خنده ی رو لب های من جون بگیره
یاد چشمات روی لبخند من و می پوشونه
جای خالیت مثل یک خار توی چشمام میشینه
کور میشه بی تو انگاری دنیا رو نمیبینه
در و دیوارهای خونه از تو داره صد نشونه
گل های باغچه میگیرن از فراق تو بهونه
کاش می شود با مهربونی پُـر کنیم فاصله ها رو
من می خوام اما چه فایده دل تو نا مهربونه
من می خوام اما چه فایده دل تو نا مهربونه
جای خالیت مثل یک خار توی چشمام میشینه
کور میشه بی تو انگاری دنیا رو نمیبینه
من که چون شمعی به شام تار تو افروختم
هر چه کردی با دلم از شکوه لب را دوختم
روز شب بوده دعایی من سلامت بودنت
پس چرا آتش شدی از شعله هایت سوختم
خیلی دوست دارم

ستاره.....

بگذار ستاره ی گم گشته ی آسمانت

فریاد کند تو را

تا در این ازدحام بی رحمانه

تصویر تو نمایان شود.

بگذار بشکند تصویر شیشه ایی فاصله ها

بگذار غرور سنگی فرو ریزد

تا آزاد شویم از ناگفته ها.

.......

به من چیزی بگو

زیرا

هر کلمه در انتظار توست

برای تفهیم شدن.

بگذار روح تازه ی تو

برای هر فصل جوانه های عاشقانه زند

تا تکرار شود حضور دوباره ی توبرای پروانه ها.

.......

ببین که دردی در ما بیداد می کند

پس بیا و بگذار

دردها در شمارش لحظه ها هدر شوند

و خاطرات خاکستری به خواب ابدی روند

زیرا

خورشید ما در انتظار طلوع بی تابی می کند

و چه باک از این همه تردید

که غروب چه وقت خواهد رسید

بگذار معجزه ی تو

قانون تلخ حقیقت را بشکند

فنا...

آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی

بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی

آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزیز
گو که خواب است که اینگونه جفا کردی و رفتی

 

همزاد...

 
همزاد کسی است که با او احساس عمیق پیوند می کنیم     Asoul mate is someone to whom we feel profoundly
گویی راز و نیاز بین ما،نه حاصل کوششی ارادی،     connected as though the ccommunicating and communing
که ثمره موهبتی آسمانی است.    that takes place between us were not the product of
intentional efforts dut rather a divine grace.
این گونه پیوند برای روح چنان ارزشمند است،     this kind of relationship is so important to the soul that many
که بسیاری گفته اند که چیزی با آن برابری نمی کند.  have said there is nothing more precious.