مهندس کیه؟......

- مهندس واقعى همین که جورابهایش را لنگه به لنگه نپوشیده باشد، خود را شیک پوش میداند.
 
 
٢- مهندس واقعى براى روز تولد همسرش، یک مجموعه کامل پیچ گوشتى مى خرد.
 
 
٣- مهندس واقعى، مجموعه کلمات غیر فنى که به کار مى برد ٨٠٠ تا بیشتر نیست.
 
 
٤- مهندس واقعى قانون دوم ترمودینامیک را از حفظ است ولى اندازه پیراهن خودش را نمى داند.
 
 
٥- مهندس واقعى در جواب این که ؟ «روز خوبیه. مگه نه ؟» مى گوید: «٧٠ درجه فارنهایته، ٢٥ درجه سانتیگراده و ٢٩٨ درجه کلوین».
 
 
٦- مهندس واقعى این حس را در شما به وجود مى آورد که دارید با بوق اشغال مکالمه مى کنید!
 
 
٧- مهندس واقعى، سیاستش در به دست آوردن یک جاى پارک براى ماشینش که اسمش روى آن نوشته شده باشد و یک دفترکار با پنجره، خلاصه مى شود.
 
 
٨- مهندس واقعى، محض خنده لاستیکهاى ماشینش را جابجا مى کند.
 
 
٩- مهندس واقعى محتویات کیفش عبارت است از یک پیچگوشتى فیلیپس، یک کپى از کتاب فیزیک کوانتوم و یک نصفه ساندویچ کره و مربا.
 
 
١٠- مهندس واقعى فکر مى کند که جشن هالوین همان کریسمس است زیرا OCT ٣١ = DEC ٢٥ (اگر نفهمیدید، معنیش این است که مهندس واقعى نیستید.)
 
 
١١- و بالاخره مهندس واقعى کسى است که مطالب گفته شده در بالا، اصلاً برایش خنده دار نیست

جک ...........

- ترکه به رفیقش میگه: میخوام دختر شاه رو بگیرم! رفیقش میگه: چرت نگو مومن! مگه کشکیه؟!  ترکه میگه: بابا من که راضیم، ننم هم که راضیه، فقط مونده شاه و دخترش!

2- اصفهانیه داشته تو خیابون میرفته که یهو میبینه اوضاع دل و روده خرابه  . . . . .

3- ترکه شاکی میره ثبت‌احوال، میگه: آقا این اسم من خیلی ضایست، باید حتماٌ عوضش کنم. کارمنده ازش میپرسه، مگه اسمتون چیه؟ ترکه میگه: اصغرِ ان‌چهره! کارمنده میگه: آره خوب حق دارید، باید حتماً عوضش کنید. حالا چه اسمی میخواید بگذارید؟  ترکه میگه: اکبرِ ان‌چهره!

4-  ترکه پرتقال خونی میخوره، ایدز میگیره!

5-  از ترکه میپرسن: میدونی USA مخفف چیه؟ میگه: یوم‌الله سیزده آبان!

6- ترکه رفته بوده تماشای مسابقه دو و میدانی، وسط مسابقه از بغلیش میپرسه: ببخشید، اینا واسه چی دارن میدون؟! یارو میگه: برای اینکه به نفر اول جایزه میدن. ترکه یوخده فکر میکنه، میپرسه: پس بقیشون واسه چی دارن میدون؟!

7- ترکه ساعت سه نصفِ شب زنگ میزنه صدا و سیما، میگه: ببخشید آقا به نظرِ شما الان آقای خامنه‌ای خوابه؟ یارو میگه: نمیدونم ولی احتمالاً باید خواب باشن. ترکه میگه: معذرت میخوام؛ ولی آقای رفسنجانی چی، ایشون هم خوابه؟ یارو میگه: نمیدونم ولی یحتمل ایشون هم خواب باشن. ترکه میگه: ببخشید ولی آقای خاتمی چی؟ یارو میگه: احتمالاً ایشون هم ‍! 2;واب هستن، چطور؟ ترکه میگه: پس دمت گرم حالا که همه اینا خوابن یه شو هندی بذار حال کنیم!

8- ترکه میمیره، اون دنیا در حینی که داشتن به حساب کتاباش رسیدگی میکردن میره پیش جبرئیل، میگه: من از خدا یک سوال واجب دارم، میشه برم بپرسم؟ جبرئیل میگه: باشه، برو طبقة بالا در سمت راست، سوالت رو بپرس، زود برگرد. ترکه میره طبقة بالا، در رو باز میکنه، میبینه خدا پشت یک میز نشسته داره با یکی از فرشته‌ها ب! 07; حسابای مردم میرسه. خلاصه سلام میکنه میره جلو، میگه: خداجان، الهی گربان او بزرگیت بشم من، الهی فدات بشم... چرا تو دنیا این همه ترک آفریدی؟!  بری تو آذربایجان همه ترکند، بری تهران پر ترکه،  بری بلوچستان، بری شمال، بری جنوب، غرب، شرق، بازم ترک پیدا میشه... بری آلمان بازم ترک پیدا میشه، بری کانادا،  بری آمریکا بازم ترک پیدا میشه... بری کرة م! اه بازم ترک پیدا میشه! آخه خداجان، واسه چی اینقدر ترک آفریدی؟! خدا یکم ترکه رو نگاه میکنه، به معاونش میگه: اصگر... ایلده ببین این چی میگه بابا... هی وگت مارو میگیرند!

9- ترکه تصادف میکنه، ملت علاف میریزن دورش و شروع میکنن نظر کارشناسی دادن. بالاخره بعد یک مدت افسر راهنمایی میاد، منتها اونقدر ملت هرکدوم واسه خودشون چرت و پرت میگفتن که صدای افسره به جایی نمیرسیده. ترکه شاکی میشه، داد میزنه: ساکت.. ساکت... ایلده دیگه اینجا کسی جز جناب سروان حق گه خوردن نداره!

10- ترکه میرسه سر یک صحنة تصادف، از یکی میپرسه: ببخشید قربان، اینجا چه خبره؟ یارو هم میگه: هیچی آقا، این بدبخت گوزپیچ شده! ترکه میره تو فکر، بعد یک مدت یک بنده خدای دیگه میاد از ترکه میپرسه: ببخشید اینجا چی شده؟ ترکه میگه: ایلده منم خوب نفهمیدم، نمیدونم این بابا پیچیدیه گوزیده، گوزیده پیچیده، سر پیچ گوزیده؟!

11- ترکه زنگ میزنه فلسطین، میبینه اشغاله!

12- از ترکه میپرسن: مساحت ایران چقدره؟ میگه: 1648192 متر مکعب!  میگن: خنگ خدا، آخه چرا متر مکعب؟! ترکه میگه: آخه بعد انقلاب به ارتفاع یک متر ریده شده توش!

13- ترکه سوار آسانسور میشه، میبینه نوشته‌: ظرفیت 12 نفر. باخودش میگه: عجب بدبختیه‌ها! حالا 11 نفر دیگه از کجا بیارم؟!

14- ترکه میمیره، باباش رضایت نمیده!

15- از ترکه میپرسن: به نظر شما اگه آمریکا افغانستان و عربستان رو بگیره، به کره و چین هم حمله کنه تکلیف ایران چی میشه؟ ترکه میگه: ایلده چی میشه نداره که، ایران میره جام جهانی!

16- لره داشته با تمام وجود وضو میگرفته و دستاشو محکم میکشیده رو هم،  ازش میپرسن: چرا اینقدر محکم وضو میگیری؟ میگه: چنی آرم وضو میرم که هیچ گوزی نتنِه باطلش کنه!

17- ترکه میگوزه، دنبال پوکش می‌گرده!

18- از ترکه میپرسن: چند تا بچه داری؟ 4 تا از انگشتاشو نشون میده، میگه: 3 تا! ملت کف میکنن، میگن: بابا اینا که 4تاست؟ ترکه انگشت کوچیکشو نشون میده، میگه: این بچة همسایمونه، ولی همیشه خونة ماست!

19- لره داروخونه داشته، یک روز  جلو در مغازه بزرگ مینویسه: سوسک کش جدید رسید! خلاصه بعد یک مدت یک بابایی میاد تو میگه: ببخشید، جریان این سوسک‌کش جدید چیه؟ این خونة ما رو سوسک سر گرفته. لره میگه: این دارو خیلی جدیده و بازدهیش هم تضمینیه. شما این دارو رو میریزید تو یک قطره چکون، بعد کشیک میکشید تا سو‍! 7;کها رو بگیرید. هر سوسک رو که گرفتید، در روز سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازین دارو میچکونید، بعد از یک مدت سوسکها کور میشن و خودشون از گشنگی میمیرن! یارو کف میکنه، میگه: خوب آخه اگه سوسکها رو بگیریم که همونجا درجا می‌کشیمشون!  لره میره تو فکر، بعد یک مدت میگه: آره خوب، ازون راهم مِشِه!

20- آبادانیه میخواسته بره خواستگاری، دیرش شده بوده حواسش پرت میشه شلوارش رو پشت و رو میپوشه و با عجله میدوه تو خیابون، یهو یک ماشین میاد میزنه درازش میکنه وسط خیابون. رانندهه میاد بالا سرش، میگه: طوریت که نشده؟ آبادانیه یک نگاه به سر تا پاش میکنه، چشمش میافته به شلوارش، میگه: چی چیو طوری نشده، ولک زدی حسابی پیچوندی!

21- میخواستن لره رو شکنجه روحی بدن، میفرستنش تو یک اتاق گرد، میگن برو یک گوشه بشین!

22- به ترکه میگن: بچه کجائی؟  میگه بچه U.S.A.! ملت هم کف میکنن میگن آخه چطور ممکنه؟ ترکه میگه: ایلده بچهة یونجه‌زارهای سرسبزِ آذر بایجانم!

23- ترکه داشته جلو دو سه تا دختر افه میومده، یهو تلنگش در میره. واسه اینکه ضایع نشه، دستشو میگذاره بغل دهنش، داد میزنه: گـــــــوزیـــــــه... گوووووز!

24- آرداواس بعد بیست سال از آمریکا برمیگرده ایران و یک ساندویچ فروش میزنه. روز اول، ترکه میاد میگه: قربون دستت، یک ساندویچ سوسیس بده. آرداواس که هنوز خوب از حال و هوای دیار کفر درنیومده بوده، میپرسه: "تو گو" بدم؟ ترکه شاکی میشه، میگه: نه مرتیکه، تو نون بده!

25- به ترکه میگن: کجا داری میری؟ میگه: دارم برمیگردم!

26- ترکه تو یک شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمیگشته خونه، یهو میبینه یکجا کوه ریزش کرده، یک قطار هم داره ازون دور میاد! خلاصه جنگی لباساشو درمیاره و آتیش میزنه، میره اون جلو وامیسته. رانندة قطاره هم که آتیشو میبینه میزنه رو ترمز و قطار وا میسته. همچین که قطار واستاد، ترکه یک نارنجک درمیاره، میندازه زیر قطار، چهل پنجاه نف! ;ر آدم لت و پار میشن! خلاصه ترکه رو میگیرن میبیرن  بازجویی، اونجا بازجوه بهش میتوپه که: مرتیکة خر! نه به اون لباس آتیش زدنت، نه به اون نارنجک انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! ترکه میزنه زیر گریه، میگه: جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداکار و حسین فهمیده رو قاطی میکردم!

27- دو تا چسه داشتن باهم بازی میکردن، یک گوزه میاد بهشون میگه: منم بازی میدین؟ چسا میگن: تُچ! گوزه ناراحت میشه، میگه: آخه چرا؟ چسا میگن: آخه مامانمون گفته بی سر و صدا بازی کنیم!

28- ترکه کلیدش رو تو ماشین جا میگذاره، تا بره کلید ساز بیاره زن و بچش دو ساعت تو ماشین گیر میکنن!

29- بعد از عمری داریوش میاد ایرن، اجرا زنده میگذاره تو استادیوم آزادی. خلاصه دیگه ملت داشتن خودشون رو خفه میکردن، داریوش هم میاد خیای حال بده، از ملت میپرسه: چی میخواین براتون بخونم؟ یک ترکه ازون پشت داد میزنه: اِبـــی بـخـــون.. اِبـــی بـخـون!

30- از ترکه میپرسن چندتا بچه داری؟ انگشت کوچیکشو نشون میده، میگه: هفت تا! ملت کف میکنن، میگن: بابا این که فقط یکیه! میگه: آخه دادم mp3ش کردن!

31- ترکه میره مسابقه بیست سوالی،  رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که: جواب برج ایفله،  فقط تو  زود نگو که ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، ترکه میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. ترکه میگه:...ها!  پس حتماٌ برج ایفله!

32- ترکه میره مسابقه بیست سوالی،  رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که: جواب خیاره،  فقط تو  زود نگو که ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، ترکه میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. ترکه میگه: بابا این عجب خیار گنده‌ایه!

33- ترکه میخواسته تو یک ادارة دولتی استخدام شه، میبرنش گزینش. اونجا یارو ازش میپرسه: شما وقتی میخواین وارد مستراح شید، با پای راست وارد میشید یا با پای چپ؟!  ترکه هول میشه، میگه: ایلده شما منو استخدام کنید، من با سر وارد میشم!

34- عملیه شب جمعه‌ نشسته بوده تو حیاط واسه خودش بساط میزونی جور کرده بوده و تو حال بوده، که یهو یک توپ از آسمون میاد میزنه بساط منقل و وافورش رو به گند میکشه. خلاصه بدبخت صاب وافور همینجوری هاج و واج نشسته بوده داشته به شانس گند خودش لعن و نفرین میفرستاده، که یهو صدای زنگ در بلند میشه و حالا زنگ نزن کی زن! گ بزن! جناب عملی با هزار بدبختی، خودشو میرسونه دم در، میبینه پشت در یک بچه ده-یازده ساله واستاده، هی داد میزنه: توپم...توپم! یارو خیلی شاکی میشه، میگه: ای بی ظرفیت! بابا خوب منم توپم... دیگه نمیام کاسه کوزه مردم رو بهم بزنم که!

35- ماشین ترکه رو تو روز روشن، جلو چشماش میدزدن، رفیقاش میدون دنبال ماشینه و داد میزنن: آااای دزد! بگـــیـــرینش!  یهو ترکه داد میزنه: هیچ خودشو ناراحت نکنید.. هیچ غلطی نمیتونه بکنه! رفیقاش وامیستن، میپرسن: چرا؟ ترکه میگه: ایلده من شمارشو برداشتم!

36- ترکه میافته تو چاه، فامیلاش سند میگذارن درش میارن!

37- ترکه میره قنادی، میگه: ببخشید کیک هفتاد طبقه دارید؟! یارو میگه: نخیر نداریم. فردا دوباره ترکه میاد، میپرسه: شرمنده، کیک هفتاد طبقه دارید؟ باز قناده میگه: نخیر نداریم. خلاصه یک هفته تمام هر روز کار ترکه این بوده که بیاد سراغ کیک هفتاد طبقه بگیره و قناده هم هرروز جواب میداده که نداریم. آخر هفته قناده &#! 1576;ا خودش میگه: این بابا که مشتری پایس... بگذار یک کیک هفتاد طبقه براش بپزیم، یک پول خوبی هم شب جمعه‌ای بزنیم به جیب. خلاصه بدبخت قناد تمام پنج شنبه-جمعه رو میگذاره یک کیک خوشگل هفتاد طبقه ردیف میکنه. شنبه اول صبح ترکه میاد، میپرسه: ببخشید، کیک هفتاد طبقه دارید؟! یارو با لبخند بر لب میگه: بعله که داریم، خوبشم داریم! ترکه میگه: قربون دستت، 500 گرم از طبقة بیست چهار ! 5;ش به ما بده!

38- پرچم عربستان رو به ترکه نشون میدن، ازش میپرسن: این پرچم کجاست؟ ترکه یوخده فکر میکنه، میگه: پرچم اسپانیا! ملت جا میخورن، میگن: آخه چرا اسپانیا؟! ترکه میگه: ایلده خودتون نگاه کنید، روش نوشته: الاله‌لاله‌لالا!

39- ترکه سوار هواپیما میشه، میشینه کنار دست یک پیرمرده. خلاصه سر صحبت باز میشه و این دوتا نسبتاٌ با هم رفیق میشن. وسطای راه، یک مهمون دار میاد از پیرمرده میپرسه، پدر شما شکلات میل دارید؟ پیرمرده میگه: نه خیلی ممنون، من بواسیر دارم. مهمون داره از ترکه میپرسه: شما چی؟ ترکه میاد تریپ رفاقت بگذاره، میگه: نه مرسی. این رفیقمون بواسی! 85; داره، باهم میخوریم!

40- ترکه کارت تلفن میخره، عجالتاً اول میده پرسش کنن!

41- یه پیرمرده و یه پیرزنه و یه پسره و یه دختره تو یه کوپه قطار با هم بودن،‌ قطار میره تو تونل و همه جا تاریک میشه،‌ یهو یه صدای ماچ و بعد هم یه صدای کشیده میاد! قطار از تونل میاد بیرون همه نشسته بودن سر جاشون. پیرزنه با خودش میگه: عجب دختر متین و باحیاییه! با اینکه جوونه و دلش میخواد ولی به کسی راه نمیده، تا یا! 85;و بوسیدش گذاشت زیر گوشش! دختره با خودش میگه: عجب پیرزنه نجیبیه! با اینکه سنش بالاست و کسی تحویلش نمیگیره، بازم  نمیذاره کسی ازش سوء استفاده کنه. پیرمرده هم با خودش میگه:‌ بابا عجب بدبختیه‌ها! یکی دیگه حالش رو میکنه ما کشیده رو می‌خوریم! پسره هم با خودش میگه: چه حالی میده آدم کف دستش رو ببوسه محکم بزنه تو گوش بغلی!

42- به عربه میگن تا حالا موز خوردی؟ میگه: آره ولک، همون که هستش یک وجبه؟!

43- یارو داشته تو اتوبان 180 تا سرعت میرفته، افسره جلوشو میگیره، بهش میگه: شما گواهینامه دارین؟ یارو میگه نخیر! میگه: کارت ماشین چی؟ مرده میگه: دارم ولی مال خودم نیست، مال اون بدبختیه که جسدش تو صندوق عقبه! افسره کف میکنه، میره  سریع به مافوقش گذارش میده. خلاصه بعد از یک ربع سرهنگ مافوقش میاد، از مرد&#! 1607; میپرسه: آقا شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین؟! یارو میگه: چرا قربان، بفرمایین! دست میکنه از تو داشبرد گواهینامه و کارت ماشین رو درمیاره، میده خدمت سرهنگ.  سرهنگه میگه: می‌تونم صندوق عقب ماشینتونو بازرسی کنم؟ یارو میگه: خواهش میکنم، بفرمایید. سرهنگه میره در صندوق عقب  رو باز میکنه، میبینه اونجا هم خبری نیست.  برمیگرده به مرده می&! #1711;ه: ولی زیردست من گزارش داده که شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین و یه جسد هم تو صندوق عقب ماشینتونه! یارو میگه: نه قربان دروغ به عرضتون رسوندن! خودتون که مشاهده کردین. به خدا این افسره عقده‌ایه! دوست داره بیخودی به ملت گیر بده! لابد بعدشم گفته که من داشتم 180 تا سرعت می‌رفتم!

44- به ترک میگن یه معما بگو،‌ میگه: اون چیه که درازه،‌ زرده، موزه؟!

45- یه هواپیما تو قبرستون تبریز سقوط میکنه، فردا رادیو تبریز میگه: شب گذشته یک فروند هواپیمای توپولوف در حومة شهر تبریز سقوط کرده و  تا این لحظه 34513 جسد کشف شده! عملیات برای یافتن اجساد بقیه قربانیان همچنان ادامه دارد!

46- از عربه نوار مغزی میگیرند، میبینند بیست دقیقه اولش خالیه!

47- سه تا پسره با هم کل گذاشته بودن، اولی میگه: بابای من مهم‌ترین آدم مملکته. دوتای دیگه میپرسن: مگه بابات چیکارس؟ میگه: بابای من رئیس‌جمهوره. هر قانونی که بخواد گذاشته بشه رو باید اول بابای من امضا کنه. دومی میگه: برو بابا حال نداری. بابای من عمری پوز بابای تورو میزنه! اولیه میگه: مگه بابات چیکارس؟ پسره م! ;یگه: بابای من نماینده مجلسه.. تا بابای من رای نده، عمری قانونای بابای تو تصویب نمیشن. سومی برمیگرده میگه: باباهای شما جلوی بابای من پشم هم نیستن! اون دو تا میپرسن: مگه بابات چیکارس؟ پسره میگه: بابای من پاسبونه... جلوی خیابون وامیسته، پونصدتومن میگیره، میشاشه به قانون باباهای هردوتون!

48- ترکه میره خواستگاری، اسم دختره پروانه بوده ولی ترکه قاط زده بوده، یک بند بهش میگفته آهو خانوم! خلاصه وقتی دختره میاد چایی تعارف کنه، ترکه میگه: دست شما درد نکنه آهو خانوم! دختره شاکی میشه، میگه: بابا اسمه من پروانه‌ست نه آهو.ترکه میگه: ای بابا فرقی نداره... حیوون حیوونه دیگه!

49- ترکه سنگ مینداخته تو صندوق صدقات، ازش میپرسن: بابا این چه کاریه میکنی؟! میگه: میخوام به انتفاضه کمک کنم!

50- دو تا کرم آبادانی تو روده یک بدبختی زندگی می‌کردن، یک روز یکیشون بیدار میشه، میبینه دومی با کت شلوار و کروات و عینک آفتابی و کیف سامسونت داره آخر روده قدم میرنه. .ازش  میپرسه:  تیپ زدی،  با کسی قرار داری؟!  دومی میگه:  نه ولک, با گ..  بعدی پرواز دارم

جک........

به ترکه میگن: اگه یک کامیون طلا بهت بدن چیکار میکنی؟ میگه: ایلده یکلام 2500 میگیریم‌ خالی میکنیم!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

۲-ترکه رو داشتن میبردن اتاق عمل، ازش میپرسن: همراه داری؟ میگه: آره، خاموشش کردم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

۳-ترکه زنشو می کشه  میره مرحله بعد !!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میافته تو دره، Game Over میشه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه یک سکه میندازه هوا، شیر میاد، فرار میکنه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میخوره زمین، ...هوا میره، نمیدونی تا کجا میره!!!!!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

 ترکه پشتش میخواریده، هرکار میکرده دستش نمیرسیده.... میره رو صندلی!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 از ترکه میپرسن: چرا ترک شدی؟ میگه: ایلده نمره منفی داشت!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 ترکه به رحمت خدا یک دونه موهم تو کلش نبوده. یک روز میره سلمونی، ملت همه پوزخند میزنن، میگه: چیه؟ اومدم آب بخورم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 ترکه میرسه به یه هیئت, از یکی جلو در میپرسه, آقا اینها این تو چی کار میکنن؟ یارو میگه: اینها ده روز سینه میزنن! ترکه میگه: ای بابا, ایلده کنترات بده 3 روزه میزنیم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 اصفهونیه و رشتیه و ترکه با هم یکجا کار میکردن. یک روز ساعت ناهار, اصفهونیه ظرف غذاشو باز میکنه، میبینه قورمه‌سبزیه, میگه: ااای بازم قرمه سبزیِس! اگه فردا باز قورمه‌سبزی باشه، من خودمو از این برج پرت میکنم پایین! بعد رشتیه ظرف غذاشو باز میکنه، میبینه کله ماهی داره .. اونم شاکی میشه، میگه: ااووو! اگه فردام همین باشه منم خودمو پرت میکنم پایین! آخری ترکه ظرف غذا رو باز میکنه، کوفته داره.. حالش به هم میخوره، میگه: ایلده اگه منم این ظرفو فردا باز کنم ببینم کوفته‌س.. خودمو پرت میکنم پایین! خلاصه فردا سه نفری میان سر کار و در غذاها رو باز میکنند و از قضا هر سه تا تکراری بوده، اینها هم خودشون رو پرت میکنند پایین! باری، پلیس میاد واسه تحقیقات و بازجوه خِـرِ زناشون رو میگیره که نقصیر شماهاست! زن اصفهونیه میگه: جناب سروان من نمیدونستم, تو خونه هم هروقت قورمه‌سبزی درست میکردم میخورد غر نمیزد! زن رشتیه میگه: اووو! تو رشت همه کله ماهی میخورن، من روحمم خبر نداشت این دوست نداره. زن ترکه میگه: جناب سروان به ولله من یه هفته بود خونة مادرم بودم, این خودش واسه خودش غذا درست میکرد!!!

ترکه تولدش رو تو یه مدرسه برگزار می کنه!
بهش می گن : چرا تو مدرسه؟!
می گه : آخه خیلی کلاس داره!!! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به ترکه می گن : پیامبر کی به رسالت رسید ؟
می گه : نمی دونم من سیدخندان پیاده شدم !!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه می خواست نماز بخونه مهر نداشت امضا کرد !!!

از ترکه می پرسن : می دونی پل رو برای چی می سازند؟
می گه : برای اینکه کشتیها از زیرش رد بشن !!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه می گن برو یه کیهان (روزنامه) بخر.ده دقیقه بعد با یه خر بر می گرده!
می گن این چیه رفتی گرفتی؟!
می گه کیهان نداشت همشهری گرفتم !!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه با رشتیه دعواش می شه.یه چک می خوابونه زیر گوشش!
رشتیه هم غیرتی می شه و می گه:(( یا پنج تن )).بعد ترکه رو بلند می کنه و می کوبه زمین!
ترکه پا می شه و می گه:
((( این خیلی نا مردیه! ۶ نفر به یه نفر!!! )))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یه روز یه ترکه رفته بود غازش رو بفروشه.یکی اومد گفت : خر چند؟!
ترکه گفت : این که خر نیست بابا غازه!!!
یارو گفت : کی با تو بود؟! با این غازه بودم!!!

ترکه می افته تو جزیره آدم خورا، آدم خورا می‌گیرنش، رئیسشون میگه: اینا رو پوستشون رو میکنیم باهاش قایق درست میکنیم.
ترکه هم یه چاقو ور میداره می‌گذاره رو شکمش، میگه: جلو نیاید وگرنه ‌قایقتونو سوراخ میکنم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یه جایی جشن بوده، ترکه همینجوری میره تو و شروع میکنه به رقصیدن و بخور بخور. یکی ازش میپرسه: ببخشید! شما رو کی دعوت کرده؟
ترکه میگه: من از خونواده عروسم. یارو میگه: ببخشید، ولی اینجا جشن تولده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه تو مسابقه بیست سوالی شرکت میکنه، قبل از مسابقه بهش میگن: ببین جواب ژاندارمریه ولی همون اول نگی که ضایع بشه، یه چند تا سوال اولش بکن بعد جوابو بگو. مسابقه شروع میشه، ترکه میپرسه: جانداره؟ مجریه میگه: نه. ترکه میگه: مِریه؟ میگه: نه. ترکه میگه: جاندارمریه؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تلویزیون داشته گل خداداد عزیزی رو به استرالیا نشون میداده، ترکه تماشا می‌کرده. دو سه بار که صحنه آهسته گل رو نشون میدن، ترکه شاکی میشه، میگه: ‌حالا اونقدر نشون بده تا یه دفعه اون دروازه بان بگیردش!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره راهپیمایی، می‌بینه شلوغه برمیگرده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟
ترکه میگه: نه آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه کفترشو گم میکنه ، تو روزنامه آگهی میده: بیوه بیو!!


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه با کُت وزیر شلواری تو خونشون نشسته بوده. ازش می‌پرسند: واسه چی تو خونه کت پوشیدی؟ میگه: آخه شاید مهمون بیاد! میپرسن: پس چرا دیگه زیر شلواری پوشیدی؟! میگه: خوب شاید هم نیاد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میخواسته خودکشی کنه یه تیر به مغز خودش شلیک میکنه، نیم ساعت بعد میمیره! از همه دنیا دانشمندا جمع می‌شن که ببینید قضیه این چی بوده، ‌بعد از دوسال تحقیق می‌فهمند که تیره تو این مدت داشته دنبال مغزیارو میگشته!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میخواسته بره بهشت زهرا، ‌گل گیرش نمیاد کمپوت می‌بره!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یه یارو میره زیر غلطک، ترکه میره خبر مرگش رو به خانوادش بده. میره در خونشون به پسر یارو میگه: بابات چه جوری بود؟ میگه: دراز وباریک. ترکه میگه: حالا دیگه صاف وپهنه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن اگه همه دنیا رو بهت بدن چی کار میکنی؟‌ میگه: میفروشم میرم خارج!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن با رضا جمله بساز، میگه: من و حسن و حسین رفتیم پارک. میگن: پس رضاش کو؟ میگه: آخه رضا کارداشت، نیومد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه داشته خاطره تعریف میکرده، میگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، ‌البته سال چهل و نه دو نفر خیلی بود!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به لره میگن: با بید جمله بساز. میگه: در خانه ما یک بید بید! میگن: اون بید نیست، بوده. میگه: آهان باشه، در خانه ما یک بود بید!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

عربه با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. عربه میگه: پس ولک بی زحمت این دوتا رو هم بشور!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یک بنده خدایی کله‌ش عین کف دست بوده، فقط دور تا دور به عرض 5 سانت مو داشته! خلاصه این بابا میره سلمونی، یارو ازش میپرسه: چه مدلی بزنم قربان؟ میگه: دورشو کوتاه کن، وسطشم تی بکش!!!
ترکه میره تو یخچال درو رو خودش میبنده! بهش میگن چیکار میکنی مرد مؤمن؟ میگه: ایلده میخوام ببینم این چراغش واقعاٌ خاموش میشه یا نه؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه سرطان داشته، میره مشهد خودشو با قفل و زنجیر میبنده به پنجرة فولادی و کلید رو هم قورت میده، میگه: تا شفا نگیرم نمیرم! بعد یک ساعت خبر میرسه که تو حرم بمب گذاشتن، ترکه یک کم دست و پا میزنه، بعدِ یک مدت داد میزنه: یا حضرت ابولفضل منو از دست این امام رضا نجات بده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره بقالی، میگه: آقا نوشابه خانواده دارین؟ یارو میگه: بعله. میگه: به مجرد هم میدین؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن چندتا بچه داری؟ انگشت کوچیکشو نشون میده، میگه: هفت تا!! ملت کف میکنن، میگن: بابا این که فقط یکیه! میگه: آخه دادم mp3ش کردن!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه ساندویچ‌فروشی داشته، ‌یک روز یک بابایی میاد میگه: ‌قربون یک ککتل بده، ‌فقط بی‌زحمت توش گوجه نگذار. ترکه میگه: آقا امروز گوجه نداریم، میخوای خیارشور نگذارم؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن چند تا بچه داری ؟ میگه 2 تا . می‌پرسن: کدومش بزرگتره؟ میگه: خوب اولیش!‌

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن: چند تا حیوون نام ببر که پرواز کنه. میگه:‌ کبوتر، کلاغ، خر!
بهش میگن: بابا خر که پرواز نمیکنه!
میگه: بابا خره دیگه، یهو دیدی پرواز کرد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه کنار یه چاهی وایساده بوده، هی میگفته:‌ سیزده،..سیزده،..سیزده.. یکی از اونجا رد میشده، می‌پرسه: ببخشید قربان، می‌تونم بپرسم دارید چیکار می‌کنید؟ ترکه یقه یارو رو میگیره، پرتش می‌کنه تو چاه، میگه: چهارده،...چهارده،...چهارده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اردبیل زلزله میاد،‌ ترکه زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه دوتا دزد می‌گیره، زنگ می‌زنه به 220!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه از یکی میپرسه قبله کدوم طرفه؟! یارو نشونش میده، ترکه میگه:‌ باید خیلی برم؟!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ‌ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن آرزوت چیه؟
میگه:‌ کاشکی تبریز پایتخت بود! میگن: چرا؟!
میگه: آخه اون وقت به مامیگفتن بچه تهرون!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش غولش در میاد میگه: ‌دو تا آرزو بکن.
ترکه میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه. غوله بهش میده، ترکه یکم میخوره میگه: ‌به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه جلوی پمپ بنزین داشته سیگار میکشیده، بهش میگن: جلوی پمپ بنزین سیگار نکش.
میگه: هه هه! من جلوی بابام هم سیگار میکشم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه زنگ میزنه 118، میگه: ببخشید شماره تلفن غضنفر رو دارین؟!
یارو میگه: نه. ترکه میگه: پس من میخونم یادداشت کنین!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دانشمندان یه دستگاه خر سنج میسازن، از یک رشتیه و عربه و ترکه هم دعوت می‌کنند که دستگاهو روشون آزمایش کنند. اول رو رشتیه آزمایش می‌کنند،
میگه:‌ پنجاه درصد خر. بعد رو عربه آزمایشش می‌کنند، میگه: نود و پنج درصد خر!
ترکه خوشحال میشه میگه:‌ خوبه اینا از ما هم خرترن، بعد نوبت ترکه میشه، دستگاه میگه: صد رحمت به خر!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه مجری مسابقه بیست سوالی میشه، یارو ازش میپرسه، جانداره؟ میگه: نه.
میپرسه: تو جیب جا میشه؟ ترکه کلی فکر میکنه، بعد میگه:‌ تو جیب جا میشه اما اگه تو جیبت بریزی، جیبت ماستی میشه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره حرم امام رضا، میگه:‌ امام رضا قربونت برم، تو که ضامن آهو شدی، ضامن من یابو هم بشو!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه سوار اتوبوس میشه، میره یک گوشه وامیسته. راننده بهش میگه: آقا این همه صندلی خالی، چرا نمیشینی؟
ترکه میگه: حالا صبر کن، دو دقیقه دیگه همین یک ذره جا هم پیدا نمیشه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه تو مانور شرکت میکنه، اسیر میشه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن شما تهرانی هستین؟ میگه: نه چشماتون قشنگ میبینه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تو جزیره آدم‌خورا یک بابایی میره ساندویچ فروشی، یک ساندویچ مغز سفارش میده. ساندویچیه میگه: میشه 2 تومن. مرده عصبانی میشه میگه: یعنی چی؟ مگه سَرِ گردنست؟! هفته پیش یک تومن بود! ساندویچیه میگه: آخه این مغز تهرونیه، بابا ‌بالاخره یک کلاس خاص خودشو داره. مرده هم ساندویچش رو میخوره و چیزی نمی‌گه. هفته دیگه میاد دوباره یک ساندویچ مغز سفارش میده، این دفعه ساندویچیه میگه:‌شد 10 تومن! یارو خیلی شاکی میشه، میگه‌: بابا چه خبرته؟! ساندویچیه میگه: آخه عزیز من،‌این دفعه مغز رشتیه، کلی فسفر داره به جان تو! باز طرف چیزی نمی‌گه و پول و میده و ساندویچش رو می‌خوره. هفته بعد دوباره میاد و یک ساندویچ مغز سفارش میده، این دفعه ساندویچیه میگه: میشه 100 تومن! یارو دیگه پاک شاکی میشه و ساندویچ رو می‌کوبه رو میز داد میزنه: بی انصاف!‌ این چه مسخره بازیه دراوردی؟!! ساندوچیه میگه:‌آخه عزیز من،‌این یکی مغز ترکه،‌ باید 100 تا کله بشکنیم تا ازش یک ساندویچ دربیاد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به یک ترکه میگن: 2*2 چند می شه؟ میگه: 5 تا! می‌گن: برو بابا، 4 تا میشه!
میگه: آخه من از یه راه دیگه رفتم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه زمین میخوره، برای اینکه سه نشه تا خونه سینه خیز میره!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه با پسرش رفته بوده دزدی، پاسبونه می‌بینتشون. دوتایی میزنند به چاک، پاسبونه هم می‌گذاره دنبالشون و داد میزنه: کره خر!‌ واستا!!
پسر ترکه وامیسته میگه: بابا منو شناسایی کردن، تو برو!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره شکار خرگوش، صدای هویج در میاره!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه زنگ میزنه خونه رفیقش میگه: غضنفر! من لهجی دارم؟
رفیقش میگه: آره!‌ میگه: پس گحط کن دوباره میگیرم!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه و زنش دعواشون شده بوده، ‌با هم حرف نمی زدند. زن ترکه وقتی شب میره بخوابه، یک یادداشت برای ترکه می گذاره که: منو فردا ساعت 6 بیدار کن. صبح زنه ساعت 10 از خواب پا میشه، ‌می بینه ترکه براش یک یادداشت گذاشته که: پاشو زنیکه خر! ساعت شیشه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه از ساختمون ده طبقه میفته پایین، همه جمع میشن دورش، ازش میپرسن: آقا چی شده؟ میگه: والله منم تازه رسیدم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن: با ابریشم جمله بساز، میگه: هوا ابریشم خوبه!
ترکه میره زیر ماشین، رفقاش با دمپایی میزنن درش میارن!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تو تبریز حکومت نظامی بوده، یارو سروانه به سربازش میگه که تو اینجا کشیک بده، از هفت شب به بعد هرکیو تو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش که تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش شه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه سربازه زده یک بدبختی رو کشته! داد میزنه: احمق! الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره!
سربازه میگه: ایلده قربان این یک آدرسی پرسید که عمراٌ تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه ادعای میغمبری میکرده،رفیقاش بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی بیاد. خلاصه ترکه میره، دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونی مالی برمیگرده! رفیقاش میپرسن: چی شده؟!
ترکه میگه: ایلده ما رفتیم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه بیهوا میاد تو اتاق، خفه میشه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یک سری از دانشمندا داشتن روی مغز آدم تحقیق میکردند، یک ریاضی دان را انتخاب می کنند و بهش میگن از یک تا پنج بشمر، اون هم سریع شروع میکنه به شمردن: یک..دو..سه..چهار..پنج... بعد جراحیش میکنند و نصف مغزش را در میارن، و دوباره میگن بشمر، اینبار یکم کندتر میشمره : یک...دو...سه...چهار...پنج.... دوباره مغزش رو جراحی میکنند و یک چهارم دیگش را در میارن و میگن بشمر، یارو آروم آروم میشمره: یک...... دو...... سه...... چهار...... پنج..... دانشمندا شاکی میشن، این سری جراحی میکنند، کل مغز یارو رو درمیارن! وقتی بهوش میاد، بهش میگن بشمر، یارو میگه: بیر...ایکی...اوچ...دورد...بش....التی....یدی!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه دنبال دزد میکنه، از دزده جلو میزنه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه خودکارش تموم میشه، ترک تحصیل میکنه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه پسرشو میگذاره دانشکده افسری، رفیقاش بهش میگن: بابا اینکه درسش خوب بود، میگذاشتی دکتری، مهندسی چیزی میشد،
ترکه میگه: آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه صبح از در خونه میاد بیرون، میبینه سر کوچه یک پوست موز افتاده، با خودش میگه: ای داد بیداد، باز امروز قراره یک زمینی بخوریم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره پیتزا فروشی، میگه: ببخشید پیتزا بزرگ چنده؟ یارو میگه: 2000 تومن. ترکه یکم بالا پایین میکنه، میگه: پیتزا متوسط چنده؟ یارو میگه: 1000 تومن. باز ترکه یوخده با پولای جیبش ور میره، میگه: پیتزا کوچیک چنده؟ یارو میگه: 700 تومن.
ترکه دست میکنه تو جیبش یک صد تومنی درمیاره، میگه: قربون دستت داداش، یک جعبه اضافه به ما بده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن: ببخشید ساعت چنده؟ میگه: والله تقریباٌ سه و خورده ای. میپرسن: ببخشید، دقیقاٌ چنده؟
میگه: دقیقاٌ هفت و سی و یک دقیقه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه با کایت میکوبه به ساختمون بانک کشاورزی، 730 نفر کشته میشن! ...البته از خنده!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه از طبقه صدم یه ساختمون می‌پره پایین، به طبقه پنجاهم که میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره واسه تلفن همراه ثبت نام میکنه، بهش میگن: تا سه ماه دیگه بهت تحویل میدیم. ترکه هم رو کمربندش مینویسه: به زودی دراین مکان یک موبایل نصب خواهد شد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه رو داشتن به جرم قتل زنش محاکمه میکردن، دادستان میگه: سنگدل‌! تو وقتی داشتی زنت رو میکشتی، ندای وجدانت رو نشنیدی؟!‌
ترکه میگه: نه والله! بس که این زنیکه جیغ و داد میکرد مگه میذاشت ما چیزی بشنویم؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی؟! آبیش!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه داشته از تو جزیره آدم‌خورا رد میشده،‌ یهو میبینه آدم خورا محاصرش کردن. بیچاره جفت می‌کنه با حال زار میگه: ای خدا بدبخت شدم!‌ یهو یک صدایی از آسمون میاد: نترس بندة من، بدبخت نشدی! اون سنگ رو از جلوی پات بردار بکوب به سر رئیس قبیله. ترکه خوشحال میشه،‌ سنگ رو میکوبه تو کلة ‌رئیس قبیله. رئیسِ قبیله جابه‌جا میمیره، باقی افراد قبیله شاکی میشن، نیزه به دست، شروع می‌کنن دویدن طرف ترکه! یهو یک صدایی از آسمون میاد: خوب بندة من، حالا دیگه بدبخت شدی!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه یه تیکه یَخو گرفته بوده بالا، ‌داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه می کرده. رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ ترکه میگه: ایلده ازش آب میچیکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میخ میره تو پاش، نمیتونه درش بیاره،‌ کجش میکنه!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن یک معما بگو، میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درختو؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه، میگه: نمیدونم، حالا بگو چیه؟ ترکه میگه بخاری! یارو کف می‌کنه، میگه: باباجان بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درختو گرم می کنه؟ ترکه میگه: بخاریِ خودمه دوست دارم بگذارمش بالای درخت!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه داشته رادیو پیام گوش میداده،‌ گزارشگره میگفته: راه بهارستان به امام حسین بسته‌است، راه انقلاب هم به امام حسین بسته‌است...
‌ترکه میگه:‌ باشه بابا بستس که بستس، دیگه چرا هی قسم میخوری؟!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه دو تا بلوک سیمانی رو گذاشته بوده رو دوشش،‌ داشته می‌برده بالای ساختمون. صاب‌کارش بهش میگه: احمق تو که فرقون داری،‌ چرا اینا رو میگذاری رو کولت؟!
ترکه میگه: ایلده ‌اون دفعه با فرقون بردم، این میله‌هاش پشتم رو اذیت می کرد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه می خواسته گردو بشکنه، گردو رو میگذاره زیر پاش، با آجر میزنه تو سرش!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره بقالی،‌ می‌بینه رو دیوار بزرگ نوشتن: علی با ماست! حسن با ماست! حسین با ماست!
میگه: ببخشید اقا، شما ماست خالی ندارید؟!! (فرستنده: امیر22 )

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن با خرچنگ جمله بساز، میگه:‌ کره خر چنگ نزن!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه هر روز زنگ یک کلیسا رو می‌زده و در می‌رفته. آخر پدر روحانی شاکی میشه،‌ یک روز پشت در کمین می‌کنه، تا ترکه زنگ می‌زنه، ‌خرشو می‌گیره.
ترکه حول میشه،‌ با تتپته میگه: ببخشید، ‌عیسی هست؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه مهم میشه زیرش خط میکشن، تو امتحان هم میاد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره حموم، آب جوش بوده با نعلبکی دوش میگیره!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!!!
از ترکه میپرسن: میدونی USA مخفف چیه؟
میگه: یوم‌الله سیزده آبان!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه ساعت سه نصفه شب مست و پاتیل میرسه در خونه، هرکار میکرده نمیتونسته کلید رو بکنه تو قفل در.
خلاصه اونقدر سر و صدا میکنه تا زنش بیدار میشه، ازون بالا داد میزئه: اصغر اقا کلید بندازم؟! ترکه میگه: نه بابا کلید دارم، سوراخ بنداز!!!‌

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه رفته بوده تماشای مسابقه دو و میدانی، وسط مسابقه از بغلیش میپرسه: ببخشید، اینا واسه چی دارن میدون؟!
یارو میگه: برای اینکه به نفر اول جایزه میدن.
ترکه یوخده فکر میکنه، میپرسه: پس بقیشون واسه چی دارن میدون؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میپرسن: به نظر شما اگه آمریکا افغانستان و عربستان رو بگیره، به کره و چین هم حمله کنه تکلیف ایران چی میشه؟
ترکه میگه: ایلده چی میشه نداره که، ایران میره جام جهانی!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه سوار آسانسور میشه، میبینه نوشته‌: ظرفیت 12 نفر.
باخودش میگه: عجب بدبختیه‌ها! حالا 11 نفر دیگه از کجا بیارم؟!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دو تا ترکه میرن سوراخ لایة اوزن رو بدوزن، خودشون میمونن اونور!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترکه میگن: بچه کجائی؟ میگه بچه U.S.A.! ملت هم کف میکنن میگن آخه چطور ممکنه؟ ترکه میگه: ایلده بچهة یونجه‌زارهای سرسبزِ آذر بایجانم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میرسه سر یک صحنة تصادف، از یکی میپرسه: ببخشید قربان، اینجا چه خبره؟ یارو هم میگه: هیچی آقا، این بدبخت گوزپیچ شده!! ترکه میره تو فکر، بعد یک مدت یک بنده خدای دیگه میاد از ترکه میپرسه: ببخشید اینجا چی شده؟ ترکه میگه: ایلده منم خوب نفهمیدم، نمیدونم این بابا پیچیدیه گوزیده، گوزیده پیچیده، سر پیچ گوزیده؟!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه کلیدش رو تو ماشین جا میگذاره، تا بره کلید ساز بیاره زن و بچش دو ساعت تو ماشین گیر میکنن!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آرداواس بعد بیست سال از آمریکا برمیگرده ایران و یک ساندویچ فروش میزنه. روز اول، ترکه میاد میگه: قربون دستت، یک ساندویچ سوسیس بده.
آرداواس که هنوز خوب از حال و هوای دیار کفر درنیومده بوده، میپرسه: "تو گو" بدم؟
ترکه شاکی میشه، میگه: نه مرتیکه، تو نون بده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه تو یک شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمیگشته خونه، یهو میبینه یکجا کوه ریزش کرده، یک قطار هم داره ازون دور میاد! خلاصه جنگی لباساشو درمیاره و آتیش میزنه، میره اون جلو وامیسته. رانندة قطاره هم که آتیشو میبینه میزنه رو ترمز و قطار وا میسته. همچین که قطار واستاد، ترکه یک نارنجک درمیاره، میندازه زیر قطار، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار میشن! خلاصه ترکه رو میگیرن میبیرن بازجویی، اونجا بازجوه بهش میتوپه که: مرتیکة خر! نه به اون لباس آتیش زدنت، نه به اون نارنجک انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟!
ترکه میزنه زیر گریه، میگه: جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداکار و حسین فهمیده رو قاطی میکردم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره مسابقه بیست سوالی، رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که: جواب خیاره، فقط تو زود نگو که ضایع شه.
خلاصه مسابقه شروع میشه،
ترکه میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. ترکه میگه: بابا این عجب خیار گنده‌ایه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بعد از عمری داریوش میاد ایران، اجرا زنده میگذاره تو استادیوم آزادی. خلاصه دیگه ملت داشتن خودشون رو خفه میکردن، داریوش هم میاد خیای حال بده، از ملت میپرسه: چی میخواین براتون بخونم؟ یک ترکه ازون پشت داد میزنه: اِبـــی بـخـــون.. اِبـــی بـخـون!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از ترکه میرسن: اسمت چیه؟ میگه: حمزه، ولی توخونه شیش کوچولو صدام میکنن!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

(یوخده بریم تو نخ تریپ بیست‌ سوالی!) ترکه میره مسابقه بیست سوالی، رفقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که: جواب برج ایفله، فقط تو زود نگو که ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه،
ترکه میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. ترکه میگه: ...ها! پس حتماٌ برج ایفله!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میافته تو چاه، فامیلاش سند میگذارن درش میارن!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه سوار هواپیما میشه، میشینه کنار دست یک پیرمرده. خلاصه سر صحبت باز میشه و این دوتا نسبتاٌ با هم رفیق میشن. وسطای راه، یک مهمون دار میاد از پیرمرده میپرسه، پدر شما شکلات میل دارید؟ پیرمرده میگه: نه خیلی ممنون، من بواسیر دارم. مهمون داره از ترکه میپرسه: شما چی؟ ترکه میاد تریپ رفاقت بگذاره،
میگه: نه مرسی. این رفیقمون بواسیر داره، باهم میخوریم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ماشین ترکه رو تو روز روشن، جلو چشماش میدزدن، رفیقاش میدون دنبال ماشینه و داد میزنن: آااای دزد! بگـــیـــرینش! یهو ترکه داد میزنه: هیچ خودشو ناراحت نکنید.. هیچ غلطی نمیتونه بکنه! رفیقاش وامیستن، میپرسن: چرا؟
ترکه میگه: ایلده من شمارشو برداشتم!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره خواستگاری، اسم دختره پروانه بوده ولی ترکه قاط زده بوده، یک بند بهش میگفته آهو خانوم! خلاصه وقتی دختره میاد چایی تعارف کنه، ترکه میگه: دست شما درد نکنه آهو خانوم!
دختره شاکی میشه، میگه: بابا اسمه من پروانه‌ست نه آهو.
ترکه میگه: ای بابا فرقی نداره... حیوون حیوونه دیگه!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه میره دیسکو، همة پولاشو شاباش میده!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به ترک میگن یه معما بگو،‌ میگه: اون چیه که درازه،‌ زرده، موزه؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ترکه برای کمک به انتفاضه سنگ پست می کرده!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یه هواپیما تو قبرستون تبریز سقوط میکنه،
فردا رادیو تبریز میگه: شب گذشته یک فروند هواپیمای توپولوف در حومة شهر تبریز سقوط کرده و تا این لحظه 34513 جسد کشف شده! عملیات برای یافتن اجساد بقیه قربانیان همچنان ادامه دارد!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سه تا ترک رفته بودن ایستگاه راه‌آهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، اینها هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه، یک بابایی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. ترکه نفس زنان میگه: ایلده منم نمیدونم! والله من فقط قرار بود برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم!!!
ارمنیه و ترکه و رشتیه و اصفهانیه یک عمر رفیق بودن. باری، از بخت بد، ارمنیه مرحوم میشه، باقی رفقا هم میرن تشییع جنازش. رسم این ملت هم گویا این بوده که هرکدوم از نزدیکان باید دم آخری یک پولی مینداختن تو قبر. خلاصه اول ترکه میره بالاسر قبر و کلی گریه زاری میکنه و آخر هم دست میکنه، ده تا هزاری میندازه تو قبر. بعد رشتیه میاد باز کلی آه و ناله میکنه و بعد هم دست میکنه ده تا هزاری میندازه تو قبر. آخری نوبت اصفهانیه میشه، میاد جلوی قبر کلی گریه زاری میکنه، آخرش هم با بغض میگه: شرمنده، من صبح وقت نشد برم بانک پول بگیرم. بعد یک چک سی‌هزارتومنی می‌نویسه میندازه تو قبر، بیست‌هزارتومن بقیشو برمیداره!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(شرمنده اگه تکراریه، حساب کتاب این جکها یوخده از دست ما در رفته!) بابای ترکه تو مستراح سکته میکنه و مرحوم میشه. ازون به بعد، ترکه تا میرفته تو توالت یهو حالش خراب میشده و های‌های میزده زیر گره. بعد از دو سه ماه، آخر یکی از رفیقاش شاکی میشه، بهش میگه: مرد مومن، آخه مگه توالت هم جای گریه کردنه؟! ترکه با بغض میگه: آخه اینجا بوی بابامو میده!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ترکه تو روزنامه یک آگهی استخدام میبینه که: به یک مهندس کامپیوتر مجرب و باسابقه نیازمندیم. خلاصه فرداش کت شلوار میپوشه و اساساً تیپ میزنه و پامیشه میره واسه مصاحبه. اونجا یارو ازش میپرسه: شما مدرکتون از کدوم دانشگاهه؟ ترکه میگه: ایلده من مدرک ندارم که! یارو تعجب میکنه، میگه: پس حتماٌ سابقة کارتون زیاده... قبلاٌ تو کدوم شرکت کار میکردین؟ ترکه میگه: والله من شرکت مرکت بیل‌میرم! پدر مرحومم یک سوپرمارکت داشت، منم همونجا کار میکنم!! یارو شاکی میشه، میگه: مردک! تو اصلاٌ بلدی کامپیوتر رو روشن کنی؟! ترکه میگه: والله نه!! مرده قاط میزنه، میپرسه: پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! ترکه میگه: ایلده من فقط اومدم بگم که دور من یکی رو باید خط بکشید!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه خوابش سنگین بوده، تختش میشکنه!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه داشته با بچش گرگم به هوا بازی میکرده، یهو جو میگیردش بچشو میخوره!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به ترکه میگن میتونی با تویوتا پاجرو جمله بسازی؟
میگه: تویوتاکه گد گشیده، پاجیروفتی روی سینم!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه میره مرغداری، جو میگیردش... تخم میکنه!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه میره صدا و سیما تِست دوبلوری بده، خلاصه میشینه اون پشت و مسئول اونجا میگه شروع کن. ترکه میگه:
پدر هانا: هانا بیا شامتو بخور.
مادر هانا: هانا بیا شامتو بخور.
برادر هانا: هانا بیا شامتو بخور!
جناب مسوول شاکی میشه، میگه: برو بیرون آقا وقت مارو نگیر! ترکه میگه: آخه چرا!؟ یارو میگه: مرتیکة ابله، هانا اصلاٌ پدر مادر نداره! ترکه میگه: آقا تورو جون بچه‌هات یک فرصت دیگه به من بده.
خلاصه اونقدر التماس میکنه تا طرف راضی میشه. باز ترکه میره پشت دستگاه، میگه:
خانوادة دکتر ارنست...
دکتر ارنست: هانا بیا شامتو بخور!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه میخواسته یک کبریت سوخته رو روشن کنه، (طبعاً) هرچی میزده کبریت مادرمرده روشن نمیشده. رفیقش بهش میگه: بابا خوب شاید کبریتش خرابه! ترکه میگه: نه بابا، ایلده همین پنج دقیقه پیش روشن شد!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه میره خواستگاری، بابای دختره ازش میپرسه: شما شغلتون چیه؟ ترکه میگه: قازی! باباهه حال میکنه، میگه: کدوم شعبه؟ ترکه میگه: ایلده ایران قاز!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از ترکه میپرسن: میدونی فامیلی خدا چیه؟
میگه: نمیدونم، ولی به گمانم وکیلی باشه!!! (اگه جناب دوزاری مبارک نیافتاد، یک بار اسم و فامیل رو پشت هم بگید، شاید یک فرجی شد!)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ترکه شاکی میره ثبت‌احوال، میگه: آقا این اسم من خیلی ضایست، باید حتماٌ عوضش کنم. کارمنده ازش میپرسه، مگه اسمتون چیه؟
ترکه میگه: اصغرِ ان‌چهره!!
کارمنده میگه: آره خوب حق دارید، باید حتماً عوضش کنید. حالا چه اسمی میخواید بگذارید؟ ترکه میگه: اکبرِ ان‌چهره!!!

ترکه واستاده بوده دم مسجد، داشته خرما خیرات میکرده. خلاصه هرکی رد میشده، یک خرما برمیداشته و یک صلوات میفرستاده.
بعد یک مدت، یک بابایی دست میکنه یک مشت خرما برمیداره، ترکه دستشو میگیره،
میگه: هوووی! چه خبره؟! یک نفر آدم مرده، اتوبوس که چپ نکرده!!!

ترکه میره خواستگاری، مادر- پدر دختره بهش جواب رد میدن، میگن دختر ما داره درس میخونه. ترکه میگه: ایشکال نداره، من میرم دو ساعت دیگه برمیگردم!!!

ترکه رفته بوده مکه. تو مراسمی که باید به شیطون سنگ بزنه، یهو سنگاش تموم میشه... اونم به جاش فحش خواهر و مادر میده!!

رفیق ترکه ازش میپرسه: غضنفر، پنجشنبه-جمعه کجا بودی؟
ترکه میگه: والله امام رضا طلبید، با بر و بچه‌ها رفتیم شمال!!!

اگر......

 
اگر کسی را دوست داری؟
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است

دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست

دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه از در عدد صفر ضربش کن

دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، از دستور کپی - پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی

دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن... نگران نباش بر می گردد

دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن

دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، از او بپرس " چرا " ؟

دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد

دانشجوی شوخ طبع : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهایش کن ، این کار را مرتب تکرار کن

 
 

بچه که بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهایت هر چیزی همین 10 تا بود از بابا بستنی که

میخواستم 10 تا میخواستم
مامانمو 10 تا دوست داشتم ...خلاصه ته دنیا همین 10 تابود و این 10 تا خیلی قشنگ بود.و

 حالا نمیدونم ته دنیا چقدره؟ نهایت دوست داشتن چنتاست؟ انگار خیلی هم حریص تر شدم.10

 تا بستنی هم کفافمو نمیده!!!

اما میخوام بگم دوستت دارم.....میدونی چقدر؟ به اندازه همون ۱۰ تایه بچگی

امشب.....

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش میشد لحظه هارا پس گرفت
کاش میشد از تو بود و تا تو بود
کاش میشد در تو گم شد تا همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه اویزان کند
میروی تا قصه را غمنامه تدفین گل
میروی تا واژه را باران خاکستر کنم
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
میروی تا بخشی از جان مرا پرپرکنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو.
 

خورشید....

 
یک خورشید، یک ماه، یک دنیا،یک قلب
     One sun one moon one world one heart
باید بیشتر دل بسوزانیم تا دیگران را بفهمیم             We need to feel more To understand others
باید بیشتر دوست بداریم، تا بیشتر دوستمان بدارند            To understand others We need to love more To be loved back
باید بیشتر گریه کنیم،تا خود را پاک کنیم              We need to cry more To clean ourselves
باید بیشتر بخندیم، تا قدر خود را بدانیم        We need to laugh mere To enjoy ourselves
در مواجهه با دیگران باید درسکار و منصف باشیم       We need to be honest and fair Then interacting with people
باید روش زندگی مان، بر اخلاقیات استوار باشد         We need to establish, A strong ethical basis
باید بیشتر ازخیالات مان ببینیم           As a way of life, We need to see more
باید بیشتر بدهیم و کم تربگیریم            Than our own fantasies, We need to hear more
باید بیشتر سهیم شویم و کمتر تملک کنیم             And listen to the needs of others, We need to give more
باید اهمیت خانواده را به عنوان تکیه گاه اصلی          Andtake less
We need to share more And  own less

تقدیم.....

 To My Friends
تقدیم به تمام دوستانم
 
   
 
 
 
 
If you should die
before me, ask if you
could bring a friend.

--  Stone Temple Pilots
اگر تو خواستی قبل از من بمیری
 بهم بگو که می خوای یه دوست رو هم همراه خودت ببری یا نه .
If you live to be a hundred,
I want to live to be
a hundred minus one day,
so I never have to live
without you.

--  Winnie the Pooh
اگر می خوای صد سال زندگی کنی
من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم
چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم.
 
 
 
 
True friendship is
like sound health;
the value of it is
seldom known
until it is lost.

--  Charles Caleb Colton
دوستی واقعی مثل سلامتی هست
ارزش اون رو معمولا تا وقتی که از دستش بدیم نمی دونیم.
A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out.

یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد
که تموم دنیا از پیشت رفتن.
 
 
 
 
Don't
walk in front of me,
I may not follow.
Don't walk behind me,
I may not lead.
Walk beside me and
be my friend.
-- Albert Camus
جلوی من قدم بر ندار،
شاید نتونم دنبالت بیام.
پشت سرم راه نرو،
شاید نتونم رهرو خوبی باشم.
کنارم راه بیا و دوستم باش.
Friends are God's way of taking care of us.
 
دوستان، روش خدا برای محافظت از ما هستن.
 
 
Friendship is one mind
in two bodies.
--  Mencius


دوستی یعنی یک روح در دو بدن .
I'll lean on you and
you lean on me and
we'll be okay

--  Dave Matthews
من به تو تکیه می کنم و تو به من
و اونوقت همه چیزمون مرتبه.
 
 
If all my friends were
to jump off a bridge,
I wouldn't jump with them,
I'd be at the bottom to
catch them.
اگر تمام دوستام بخوان از یه پل رد بشن،
من با اونا عبور نخواهم کرد،
بلکه اون طرف پل خواهم بود برای کمک به اونا.
Everyone hears
what you say.
Friends listen to
what you say.
Best friends
listen to what you don't
say.
هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه.
ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن.
اما بهترین دوستان
حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون.
My father always used
to say that when you die,
if you've got five real friends,
then you've had a great life.;

--  Lee Iacocca
پدرم همیشه بهم می گه موقع مردن ،
اگر پنج تا دوست واقعی داشته باشی ،
اونوقت هست که زندگی بزرگی داشتی.
 
Hold a true friend with both your hands.;

--  Nigerian Proverb

یک دوست واقعی رو دو دستی بچسب.
   
   
A friend is someone who knows
the song in your heart
and can sing it back to you
when you have forgotten
the words.;

--  Unknown
یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه
و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی
اونا رو واسه ات بخونه.
   
   
   

تو هم مثل اونایی.......

ــــــــــــــــــــــــــــ

تو هم مثل اونایی
ــــــــــــــــــــــــــــ
یه سلام خیلی کم رنگ یعنی هر چی غیر اشتی
نمی شد اول می گفتی یه کمم دوسم نداشتی؟
 
حال تو ، نه ،نمی پرسم، مطمئنم خوبه حالت
هر جا هستی خوبی و خوش ، خیلی راحته خیالت
 
احتمال داره یه وقتا یه کمی دلت بگیره
خب برو سراغ اون کس که دلت پیشش اسیره
 
شایدم دوست داشته باشی هنوزم بری تو بارون
فقط این یه فرق و کرده این دفه با من نه، با اون
 
می دونم کسی رو داری واسه ی گفتن حرفات
بعدشم قرار و عکس و دیدن و وقت ملاقات
 
یکی هست که جای من ، تو پای صحبتش می شینی
نمی دونم راه دوره یا راحت اونو می بینی
 
زیادم فرقی نداره اصل اینه که بی وفایی
نمی خوام چیزی بدونم حتی اینکه تو کجایی
 
تو همین اخر پاییز یه شبی تا صبح نشستم
دیدم این دل دیوونه دوباره کار داده دستم
 
آینه رو رفتم اوردم ، با تو روبروم گذاشتم
تلخه اما باورش کن، من دیگه دوست نداشتم
 
اولش خاطره ها رو خیلی با حوصله گشتم
چون چیزی پیدا نکردم یه جوری ازت گذشتم
 
چون تو هم مثل اونایی تازه اینکه اولاشه
چرا اون کسی که می خوام نباید تو دنیا باشه
 
می دونم حرف و دلیلات واسه ی جواب زیاده
کلی خستگی و کلی اتفاق فوق العاده
 
اما هر چی بنویسی بدون اون جواب من نیس
به حساب هر کسی خوب باشه، به حساب من نیس
 
مهم اینه که نمیشه عاشقی از روی اجبار
باز میشی مثل بقیه قصه ی همیشه تکرار
 
از تو کمتر گله دارم ، از خودم دارم شکایت
نتونس بگذره با تو از رو مرز بی نهایت
 
دوباره رفتم تو فکر لیلی و سراغ مجنون
هر چی زود بیاد به دستت ، زود میره از پیشت اسون
 
تو طلوع زرد خورشید راس راسی فکرامو کردم
قول دادم تو جاده ی عشق دیگه هرگز برنگردم
 
اون کسی که من می خوامش یا فرشتس یا ستارست
جنس بغضش از مه و از تیکه های ابر پارست
 
توی رویاهاش همیشه من می مونم می درخشم
تو که اینجوری نبودی چه جوری تو رو ببخشم
 
شایدم کاری نکردی ، ساقه ی من شکنندس
اینکه با سرما نسازه تقصیر خود پرندس
 
ما قرار نبود که هرگز واسه هم سد بسازیم
با کارا و رفتارامون خاطرات بد بسازیم
 
پس من واسه همیشه میرم از فکر تو بیرون
توی جنگل، یا که صحرا، دیدی رفتم پیش مجنون
 
تقصیر تو که نبوده ، من به دردت نمی خوردم
تو رو هم مثل بقیه ، دس سرنوشت سپردم
 
نشونی نمی نویسم تو همون کوچه و شهرم
جوابم ازت نمی خوام چونکه دیگه با تو قهرم
 
تو خیال کن از تو دورم، یه جایی اون ور دنیا
اخرای فصل پاییز ، نزدیکای شب یــــلـــــــــدا

یخ .........

قلبم یخ کرده ... مغزم قفل کرده .... چیزی که دلم بخواد
و در موردش بنویسم گم شده
.... از عشق بگم .... از انتظار... از درد جدایی ....
از نارفیقی ... از بی وفایی ....
نمی دونم .... نمی دونم ... هیچ کدوم از اینا ارومم نمی کنه ..
دیگه هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره ....
اصلا چه فایده داشت
این نوشتنها و گفتن ها .. اینهمه از عشق و دوستی ، نوشتم چی شد
به کجا رسیدم ..... اونی که باید می فهمید، نفهمید .....
اونی که باید رسم وفا یاد می گرفت
نگرفت .... دیگه به هیچی اعتماد ندارم .....
تمام کتابهای شعرمو زیر و رو کردم ..... هیچ کدومش
نمی تونن حال دلمو بگه ....
تمام باورامو ازم گرفت .... وقتی صفحه های
تقویمم رو ورق می زنم...
وقتی بارون میاد ..
وقتی برف می یاد .... وقتی ساعت 8 صبح می شه ...
وقتی .... تمام خاطره ها مثل فیلم جلو چشمام به حرکت در می یاد ...
چقدر عذاب اوره
که بخوای برای کسی یار باشی همدم باشی از
همه مهمتر رفیق باشی ... اما
اون به جای همه اینا تو رو بشکنه ... خوردت کنه....
دیگه چی برات می مونه که
بخوای از اون بنویسی ... دلم می خواد برم ...
برم یه سفر دور و دراز ... جایی که دیگه هیچکسی دلمو نشکونه ....
دیگه با قلبم،احساسم و باورام بازی نکنه ...
جایی که ادمهاش معرفت داشته باشن ...
جایی که قدر همو بدونن ...
یه ناکجاآباد
 
نکته.
 بنویسید روی قبرم (زنده بودن را برای زندگی دوست داشتم نه زندگی را برای زنده بودن)

تو.......

تو نبودی و من با عشق نا آشنا بودم....
تو نبودی و در نهان جانه دلم جایت خالی بود.......
تو نبودی و باز به تو وفادار بودم........
تو نبودی و جز تو هیچ کس را به حریم قلبم راه ندادم......
و تو آمدی.از دوردستها......
از سرزمین عشق......
تو مرا با عشق آشنا کردی.....
با تو تا عرش دوست داشتن سفر کردم........
تو مفهوم عاشق  بودن را به من آموختی..........
با تو کامل شدم.......
با تو بزرگ شدم......
با تو الفبای عشق را اموختم.......
ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......
به تو و کلبه عاشمان بالیدم.......
تو نیمه گمشده ام شدی........
حال که اینچنین شیفته توام باش تا در کنارت آرامش بیابم....
حتی برای لحظه ای از من جدا نشو......
بدون تو دستم سرد است........
بدون تو آغوشم تهی و لبریز درد است......
به حرمت عشقمان...
به حرمت لحظات زیبایمان..........
مرو که بی تو من هیچم.......
بمان با من.....
بدان که تا ابد نام تو بر قلبم حک شده........
بدان که عشقمان همیشه پاک خواهد ماند.............
به وفایم ایمان داشته باش...............
تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه عشق را

من......

 
  
 

 من به خودم رسیده ام ....
 به یک باور بیست و پنج ساله ی گنگ مبهم
 و هنوز هم خودم را پیدا نکرده ام
 و نمی دانم که اصلا چرا هستم و چرا باید باشم !!!
 ( بیست و پنج سال از این اتفاق می گذره و من هنوز هم درک نکردم که چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگی ست !!!)
 من خودم را می بینم که هر روز مثل دیروز از خواب بیدار می شود و تمام کارهای تکراری دیروز را انجام می دهد
 مثل یک رباط یا یک عروسک کوکی ....
 من خودم را می بینم که هر روز در جستجوی چیز تازه ایست و نمی داند که آن چیست فقط می گردد و پیدا نمی کند و باز هم می گردد و می گردد اما.....
 من خودم را می بینم و دلم را که هر روز با من قهر می کند و هر وقت هم فرصت پیدا می کند مدام بهانه می گیرد و بیقراری می کند و هنوز هم نمی دانم که حرف حسابش چیست!!!
 من خودم را می بینم که گاهی احساس می کند به آخر خط رسیده و مرگ را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد و گاهی آنقدر شاد است که قلبش مثل قلب یک گنجشک می زند و دلش می خواهد که زمان بایستد وحرکت نکند ...
 من خودم را می بینم ... خودم را و تمام صفات خوب و بدم را....
 و گاهی تصویر مبهمی از پیری و مرگم را می بینم و تصویری از سنگ قبرم و قطره اشکی را که ممکن است برای من و به خاطر من از گونه ای به زمین بچکد ....
 و حال من به یک باور بیست و سه ساله از خودم رسیده ام
 و بعد هراسان می شوم که من که هستم چه هستم و چرا باید باشم و اصلا به کجا باید برسم ؟؟؟
 احساس می کنم که خودم را گم کرده ام ....
 آه من گم شده ام در این باور بیست وپنج ساله ام ...
.

۱۰۰ نکته.......

. برای گفتن سلام به دوست قدیمی خود تلفن کنید.
2- برای یک غریبه در را باز نگه دارید.
3- شخصی را به ناهار دعوت کنید.
4- از شخصی در هنگام حضورش تعریف و ستایش کنید.
5- نظر همکارتان را راجع به پروژه ای (طرحی) بپرسید.
6- با خود بیسکویت و شیرینی سرکار ببرید.
7- بگذارید افرادی هنگام ساعات ازدحام ترافیک عبور کنند.
8- برای گارسون (مردوزن) یک انعام بزرگ در نظر بگیرید.
9- به صندوقدار بگویید: روز خوب و دلپذیری داشته باشید.
10- به پدر و مادرتان تلفن کنید.
11- بگذارید افراد بدانند شما دل تنگشان می شوید.
12- شخصی را به سینما مهمان کنید.
13- بگذارید شخصی بداند که شما واقعا از ایشان ممنون هستید.(قدردانی می کنید.)
14- از یک مرکز بازنشستگی دیدن کنید.
15- بچه ای را به باغ وحش ببرید.
16- بنزین ماشین همسرتان را پر کنید(تکمیل کنید)
17- افراد را با یک هدیه کوچک شگفت زده کنید.
18- یک یادداشت «متشکرم» برای نظافتچی محل کارتان بگذارید.
19- برای یکی از اقوام دورتان نامه بنویسید.
20- به افراد بگویید شما چند روز پیش به فکر آن ها بودید.( به آن ها فکر می کردید.)
21- قبل از اینکه زمان تمام شود(سپری شود) یک سکه ی ده سنتی در کنتور پارکینگ یک غریبه قرار دهید.
22- برای یک همسایه کیک بپزید.
23- برای افراد سرکارشان گل بفرستید.
24- دوستی را به صرف چایی دعوت کنید.
25- کتاب خوبی را به دیگران معرفی کنید.
26- لباس هایی را به یک موسسه خیریه اهدا کنید.
27- به افراد پا به سن گذاشته پیشنهاد کنید که آن ها را تا هر جا که نیاز دارند برسانید.
28- خریدهایتان در پیشخوان را خود در کیسه بگذارید.
29- خون بدهید.
30- به دوستی که واقعاً مشغول است یا فقط به استراحت نیاز دارد یک پرستار بچه رایگان پیشنهاد کنید.
31- به همسایه تان در جمع آوری برگ ها و یا پارو کردن برف کمک کنید.
32- صندلی را هنگامی که جای خالی دیگری وجود ندارد به افراد تعاریف کنید.
33- به افراد کمک کنید تا بار سنگین را ببرند.
34- خواهش کنید که یک مدیر انبار را ببینید و در مورد سودمندی سرویس های بزرگ نظر بدهید.
35- نوبت خود را در مغازه ی بقالی به کسی بدهید که فقط مقدار کمی خرید داشته باشد.
36- بدون دلیل افراد خوانده تان را در آغوش بگیرید.
37- برای بچه ی داخل ماشین کناری تان دست تکان دهید.
38- یک یا داشت« متشکرم» برای دکتر خود بفرستید.
39- چیز های خوبی که شما در مورد دیگران می شنوید تکرار کنید.
40- لطیفه ای بر روی پیام گیر اشخاص بگذارید.
41- برای افراد یک امین و قابل اعتماد و مربی باشید.
42- قرضی را ببخشید.
43- دستگاه کپی را بعد از استفاده تان از آن، از کاغذ پر کنید.
44- به افراد دیگر بگویید شما به آن ها ایمان دارید.
45- در یک روز بارانی چتر خود را «با دیگران» تقسیم کنید.
46- به همسایه های جدیدتان با شاخه های گل یا یک نهال (گیاه) خوش آمد بگویید.
47- پیشنهاد کنید که مراقب خانه ی دوستان هنگامی که آن ها در سفرند،(دورند) باشید.
48- هنگامی که شما از مغازه بیرون می روید. از افراد بپرسید اگر لازم باشد وسایلی که خرید کرده اند، بردارید.
49- از بچه ای بخواهید بازی (شطرنج ) کند و به آن ها مهلت دهید تا برنده شوند.
50- از شخص پا به سن گذاشته ای بخواهید که در مورد روز های خوب پیری به شما بگوید.
51- در مدتی که هوا نامساعد(بد) است. یک پیک نیک داخل خانه را با خانواده ی خود برنامه ریزی کنید.
52- برای افراد یک ماهی طلایی(یا قرمز) و تنگ بخرید.
53- از آشپزی افراد تمجید کنید و مودبانه یک پرس مجدد بخواهید.
54- با شخصی که نخواسته است برقصید.
55- به افراد بگویید شما ، آن ها را در نماز و دعای خود ذکر می کنید.
56- لباس های کودکان را هنگامی که آن ها برای بچه تان کوچک شده ، به خانواده دیگری بدهید.
57- سبزیجات اضافی باغچه تان را به همه ی همسایگی تان عرضه کنید.
58- به همسرتان تلفن کنید فقط برای آن که بگویید:"دوستت دارم."
59- به شخصی که به رنگین کمان یا غروب خورشید زیبا توجه دارد-هنگام مشاهده ی این پدیده ها تلفن کنید.
60- شخصی را برای رفتن به بولینگ دعوت کنید.
61- ___________
62- از افراد در مورد فرزندانشان بپرسید.
63- به افراد بگویید شما چه صفتی را بیشتر در مورد آن ها دوست دارید.
64- برف روی ماشین کناری تان را پاک کنید.
65- گاری مخصوص خریدتان را به جلو فروشگاه برگردانید.
66- رویای افراد را چه بزرگ، چه کوچک تشویق کنید.
67- هزینه ی فنجان قهوه ی غریبه ای را بدون این که خودشان بفهمند، بپردازید.
68- نامه ی عاشقانه ای را جایی که همسرتان آن را پیدا خواهد کرد، بگذارید.
69- از افراد پا به سن در مورد نصیحت هایشان بپرسید.
70- به افراد پیشنهاد کنید هنگامی که آن ها نیستند از حیوان خانگی شان مراقبت کنید.
71- به یک کودک بگویید شما به او افتخار می کنید.
72- شخص بیماری را ملاقات کنید یا برای آن ها یک جعبه مراقبت (کمک های اولیه) بفرستید.
73- به برنامه ی یک برادر یا خواهر بزرگتر ملحق شوید.
74- تکه ای شیرینی بر روی میز همکارتان بگذارید.
75- کودکتان را به هنگام بعد از ظهر با خود سرکار ببرید.
76- به افراد یک نسخه ی کپی از موزیک مورد علاقه شان بدهید.
77- اطلاعاتی در مورد موضوعی که دوستتان به آن علاقه مند است، ایمیل کنید.
78- به افراد یک کادو خانگی بدهید.
79- برای افراد شعر بنویسید.
80- مقداری کلوچه (کیک) برای اداره ی آتش نشانی یا پلیس محلی تان ، بپزید.
81- یک نظافت کاری همگانی در حوالی خود، را برنامه ریزی کنید و بعد از آن کباب بریانی داشته باشید.
82- به یک کودک در ساختن قفس پرنده یا طرح مشابه دیگری ، کمک کنید.
83- به اشخاص پیر رسیدگی کنید فقط برای اینکه ببینید آن ها صحیح و سالم هستند.
84- پس از اینکه شما در خانه ی شخصی بیشتر غذا بخورید، دستورالعمل آن را بخواهید.
85- شخصاً به کارمند تازه استخدام شده به کار، خوش آمد بگویید و پیشنهاد بدهید که برای ناهار او را با خود ببرید.
86- در صورتی که در اتومبیل هستید از افراد بخواهید که کمربندشان را ببندند. زیرا آن ها برای شما مهم هستند.
87- بگذارید دیگران آخرین برش کیک یا پیتزا را بخورند.
88- توقف کنید و از دکه ی نیموناد فروشی بچه ای، نوشیدنی بخرید.
89- افراد را هنگامی که عذر خواهی کردند ببخشید.
90- زمانی که شما تقریباً قصد ترک مرکز خرید را دارید برای شخصی که فضای پارک اتوموبیل را جستجو می کند، دست تکان دهید.
91- یک کپی از عکسی قدیمی را برای دوست دوران کودکی خود بفرستید.
92- یک پاینت(پیاله) از بستنی مورد علاقه ی همسرتان را با یک پا پیون بر روی آن در فریزر بگذارید.
93- کار عادی خانگی را که معمولاً شخص دیگری در خانواده انجام می دهد، انجام دهید.
94- هنگامی که افراد خبرهای خودشان را به شما می گویند، به طور ویژه خوشحال شوید.
95- از نقش همکارتان بر روی یک پروژه ی موفق تمجید و ستایش کنید.
96- به همسرتان در آخر روز بدون مقدمه مالش بدهید.(مشت و مال کنید.)
97- صبحانه ی اعضای خانواده تان را به اتاق خوابشان ببرید.
98- اگر افراد وزن کم کرده اند(لاغر شدهاند) از آن ها بپرسید.(بپرسید که آیا آن ها لاغر شده اند؟)
99- به افتخار افراد یک بخشش به مو سسه ی خیریه را باعث شوید.
100- با یک بچه به توب بازی بروید.

باگوان......

Taranehha groups
(باگوان یعنی خداگونه/ مردخدا)

 

باگوان عزیز:

این درختان چه دارند که چنین احساس های کهنی را در من برمی انگیزند؟
 آنان چه موجودات ساکت و ساکنی هستند!
به نظر می رسد آن ها شرافتی را حمل می کنند که نتیجه ی شناخت ابدیت است و آن ها
 نماینده ی چیزی هستند که من باید بدانم و یا وقتی می دانسته ام. شکل آن ها فقط زیبا و شکیل نیست،
 آن ها چنان اغواگر و چنان جذاب هستند که بیانگر چیزی بی شکل هستند که من حتی احساس می کنم
 نیاز ندارم درکش کنم، بلکه مشتاقم در آن دربرگرفته شوم.
غریزه این است که به سمتشان بروم و ارتباط پیدا کنم، ولی درآغوش گرفتن یا لمس درخت به نظر نمی آید که نکته ی اصلی باشد. و می دانم که بیشتر اوقات، شما را همچون یک درخت احساس کرده ام،
 زیرا که همان کیفیت ها را دارید.
آیا درختان سعی می کنند چیزی به ما بگویند؟

 

در

جهان هستی همه چیز سعی دارد چیزی به تو بگوید __ نه فقط درختان. کوهستان ها، اقیانوس، رودخانه ها، آسمان، ابرها ___ همه به تو چیزی می گویند. به تو می گویند که جهان هستی ابدی است،
که شکل ها عوض می شوند، ولی عصاره همیشه باقی است. بنابراین با شکل ها هویت نگیر،
با عصاره تنظیم شو.
بدن تو شکل تو است. ذهن تو، شکل تو است. واقعیت وجود تو ورای این دو است.
و آن واقعیت، همه چیز دارد.
این جهان هستی در برابر آن واقعیت درونی تو فقیر است. درخت چیزهای بسیار دارد، کوهستان چیزهای بسیاری دارد، ولی واقعیت درونی تو تمام آن ها را، به اضافه plus، دارد.
و این نکته ی اضافی، هشیاریawareness  است.
درخت وجود دارد، ولی از اینکه هست هشیار نیست. و تاوقتی که هشیار نشوی که هستی، فقط یک درخت متحرک هستی: تکامل نیافته ای. تکامل، از طریق انسانیت می کوشد تا به قله ی غایی معرفتconsciousness  دست بیابد.
چند نفری رسیده اند، وجود آنان گواه کافی است که همه می توانند برسند __ فقط قدری تلاش، فقط قدری صداقت، قدری جست و جو. همه چیز به تو می گویند که طریقی که تو زندگی می کنی کافی نیست، کارهایی که می کنی همه اش نیست. زندگی معمولی تو فقط سطحی است، زندگی واقعی تو،

در بیشتر موارد دست نخورده باقی می ماند.

مردم به دنیا می آیند، زندگی می کنند و می میرند __ و بدون اینکه بدانند کیستند.

تمامی هستی ساکت است. اگر تو نیز بتوانی ساکت باشی، این معرفت درونی را خواهی شناخت،

و با شناخت این،
زندگی یک خوشی می شود، یک شادمانی لحظه به لحظه، یک جشن نور بی وقفه.

و آنوقت درختان به تو حسودیشان خواهد شد، به جای اینکه تو به آن ها حسودی کنی __ زیرا تو می توانی گل های معرفت شکوفه دهی. آن درخت ها بسیار فقیر هستند، خیلی در عقب راه هستند.

آن ها نیز مسافر هستند، روزی آن ها نیز به جایی می رسند که تو اکنون هستی.

تو می بایست یک روز، آن ها بوده باشی.

گوتام بودا از زندگانی های پیشین خودش داستان های زیادی نقل کرده است. یکی از داستان های او این است که زمانی یک فیل بود و یک شب در میان شب آتش سوزی بزرگی در جنگل رخ داد. آتش چنان وحشی و باد چنان قوی بود که تمام حیوانات جنگل شروع به فرار کردند، ولی راه فراری پیدا نمی کردند.

فیل از دویدن خسته شده بود و زیر درختی ایستاد تا اطراف را ببیند و راه فراری پیدا کند. درست همانطور که می خواست حرکت کند __ یک پایش را به هوا بلند کرده بود که یک حیوان کوچک رفت و زیر پای او نشست. پای او بزرگ بود و آن حیوان کوچک شاید فکر کرده بوده که جای مناسبی برای سایه گرفتن است. ولی فیل دچار مشکل شد: اگر پایش را برزمین

می گذاشت، آن حیوان می مرد و اگر پایش را زمین نمی گذاشت، خودش می میرد __ زیرا آتش به سمت او می آمد.

ولی بودا گفت که آن فیل تصمیم گرفت که مهم نیست: "یک روز، فرد باید بمیرد.

من نباید این فرصت را ازدست بدهم.

اگر بتوانم یک زندگی را نجات دهم.... تا وقتی زنده ام از این موجود محافظت می کنم."

ایستادن در آن وضعیت برای مدت طولانی دشوار بود. فیل به پهلو و به طرفی افتاد که

آتش به آنجا می آمد.

او سوخت و مرد. ولی تصمیم او برای نجات یک زندگی، احترام او به مخلوقی کوچک،

سبب شد تا در زندگانی بعدی اش در کالبد انسانی زاده شود.

ما حرکت می کنیم، آن درختان نیز همچنین حرکت می کنند. بستگی به این دارد که ما چه می کنیم،

بستگی به این دارد که ما با چه معرفتی زندگی می کنیم، این چیزی است که ما را به گامی بالاتر می برد.

لذت بردن از درختان، لذت بردن از تمام جهان هستی قشتگ است، ولی به یاد بسپار:

هم اکنون تو در والاترین اوج هستی __ و کار اصلی تو این است که این فرصت انسان بودن را

از دست ندهی، بلکه مرکز وجود خویشتن را بیابی.

این یافتن تو را بخشی از روح کیهانی می کند، آنوقت نیازی به هیچ شکل دیگر نداری.

و داشتن یک هستی بدون شکل، بزرگترین آزادی است. حتی بدن نیز یک زندان است، ذهن یک زندان است.

وقتی که معرفت خالص شدی، با کل یکی شدی، آزادی تو تمام است __ و هدف این است.

 

انتقال چراغ/ فصل نه

سی می 1986 ، عصر

با عصاره تنظیم شو